بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا تکمر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب به تکمه و تکمار مخفف آن و در بهار عجم آورده و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). تخمار که تیر بی پیکان بود و بعوض پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد. (ناظم الاطباء) : هم از وی است خوارج نشانۀ لعنت که سکزن است بر ایشان سزا نه تکمار است امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تخمار و تکمر شود
بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا تُکمُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب به تکمه و تکمار مخفف آن و در بهار عجم آورده و در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). تخمار که تیر بی پیکان بود و بعوض پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد. (ناظم الاطباء) : هم از وی است خوارج نشانۀ لعنت که سکزن است بر ایشان سزا نه تکمار است امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تخمار و تکمر شود
پرستاری، نوازش و مراقبت از شخص بیمار یا آسیب دیده، غم خواری، دلسوزی، فکر، اندیشه، درد و رنج تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن، برای مثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲) تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
پرستاری، نوازش و مراقبت از شخص بیمار یا آسیب دیده، غم خواری، دلسوزی، فکر، اندیشه، درد و رنج تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن، برای مِثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲) تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن، سخنی را دوباره گفتن، در ادبیات در فن بدیع مکرر آوردن کلمه ای به منظور تاکید یا غرض دیگر مانند این شعر، برای مثال باران قطره قطره همی بارم ابروار / هر روز خیره خیره از این چشم سیل بار (عسجدی - ۴۱)
عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن، سخنی را دوباره گفتن، در ادبیات در فن بدیع مکرر آوردن کلمه ای به منظور تاکید یا غرض دیگر مانندِ این شعر، برای مِثال باران قطره قطره همی بارم ابروار / هر روز خیره خیره از این چشم سیل بار (عسجدی - ۴۱)