- تکلف
- آلایش
معنی تکلف - جستجوی لغت در جدول جو
- تکلف
- رنج چیزی را کشیدن
- تکلف
- رنج و سختی بر خود نهادن، به خود رنج دادن، تظاهر کرن به امری، کاری به مشقت و خلاف عادت کردن
- تکلف ((تَ کَ لُّ))
- خود را به رنج افکندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظاهری، ساختگی، تزویر و ریا
شاعر یا نویسنده ای که در اثر خود تکلف می کند، کسی که کاری را بر عهده می گیرد و خود را در رنج و سختی می اندازد
سخت انجام، دل ناپسند نادلنشین آنکه کاری را متعهد شود و برنج و زحمت انجام دهد، کسی که برنج و زحمت شعر گوید: ... چنانک متکلفی گفته است: گر یار من غم دلم بخوردی زین بهترک بحال من نگردی. آنچه برنج و زحمت انجام شود، آنچه بطبع گران آید مقابل مطبوع: یکی خفیف بود و مطبوع و یکی ثقیل و متکلف. این قسم را ازین سبب ثقیل خواندند، شعر یا نوشته ای که بتکلف گفته شود و بطبع گران آید مقابل مطبوع. توضیح عامه مردم پندارند که شعر متکلف علی الاطلاق آن باشد که بر وزنی مشکل و از احیف گران گفته باشند یا کلمات آن بزور بر هم بسته باشد و معانی آن بدشواری فراهم آورده و این ظن خطاست از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست که جز با معان نظر و ادمان فکر مثل آن دست ندهد و مانند آن میسر نشود اما اگر شاعری التزام کند که چند معنی مختلف در شعری اندک بیارد یا چند اسم متغایر در نظمی بر شمارد یا خواهد که شعری غریب و نظمی مشکل امتحان طبع خویش را یا افحام یکی از اهل دعوی را بگوید و در ضمن آن چیزی را قلب و تصحیف استعمال کند و حروف علل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد چنانک نطنزی گفته است: . . زین جنبش شاه چرخ فرزین رفتار دورم چو رخ از رخ ز رخ فرخ یار. دل ز اسب طرب پیاده و پیل غمت شه مات بجان خواسته بر نطع قمار. چون التزام کرده است که جمله کالای شطرنج در دو بیت بیارد لاجرم چندین رخ بر هم افتاده است. . ، جمع متکلفین
((مُ تَ کَ لَّ))
فرهنگ فارسی معین
آن که کاری را متعهد شود و به رنج و زحمت انجام دهد، کسی که به رنج و زحمت شعر گوید
سرپیچی
سخن گویی
ناچار، وادار
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
نزدیک شدن، رفتن
پیش در آمدن، پراکنده شدن
وام گرفتن
لاف زدن
نیام یابی (نیام غلاف)
چونی دانی، سرخوشی، آکناکی، چونی پذیری دانستن چگونگی شناختن کیفیت چیز، کیف بردن نشاه گرفتن (از خوشیها و مخدرات)، عیب ناک کردن، کیفیت پذیری، جمع تکیفات
امتناع
گرد گیری
چیزی را از کسی خواستن که در آن رنج باشد، کسی را در رنج انداختن
سخن گفتن
مانند آهک شدن
ترشرویی
کفالت کردن، در عهده گرفتن
برهنه شدن، پیداشدن پیدایی
دل بدست آوردن، دوست شدن تلف شونده، تباه، نابود
سخن گفتن، به سخن آمدن
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، لاف زدن
کسی که وظیفه و امری را عهده دار شده، کسی که مامور انجام دادن کاری شده، در فقه کسی که شرعاً باید امری را به جا بیاورد، به مشقت و رنج افتاده
الفت یافتن، دوست شدن، دمساز شدن، دلجویی
کفایت کردن، کفیل شدن، متعهّد شدن، به عهده گرفتن، عهده دار امری یا کاری شدن
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن