جدول جو
جدول جو

معنی تکرسف - جستجوی لغت در جدول جو

تکرسف(تَ نُ)
درآمدن بعض چیزی در بعض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطاوع کرسف. (اقرب الموارد). رجوع به کرسف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ کَ سِ)
چیزی درآینده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مندرج و متداخل. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرسف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مجتمع گردیدن و منضم شدن مردم: تکرفس الرجل، درآمدن بعض چیز در بعض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منضم شدن و درآمدن بعض چیز در بعض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ سُ)
کرسوف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد آن کرسفه است. (از اقرب الموارد) ، لیقۀ دوات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لتۀ حیض. (ناظم الاطباء). و منه الحدیث للمستحاضه: احتشی کرسفاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 2522 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). قریه ای است به زنجان و این قریه مولد ابن الحسین احمد بن فارس بن زکریا الزهراوی الکرسفی است. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 12 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کرسب است که کرفس باشد و آن رستنی باشد که خورند. (برهان) (آنندراج). کرشف. (حاشیۀ برهان چ معین) : و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند چون صیر (سیر؟) و کرسف و شراب و کنجد و پنیر کهن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرسف
تصویر کرسف
لیقه دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسف
تصویر کرسف
((کَ س))
کرفس
فرهنگ فارسی معین