جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کرسف

کرسف

کرسف
کرسوف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد آن کرسفه است. (از اقرب الموارد) ، لیقۀ دوات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لتۀ حیض. (ناظم الاطباء). و منه الحدیث للمستحاضه: احتشی کرسفاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

کرسف

کرسف
دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 2522 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). قریه ای است به زنجان و این قریه مولد ابن الحسین احمد بن فارس بن زکریا الزهراوی الکرسفی است. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 12 شود
لغت نامه دهخدا

کرسف

کرسف
کرسب است که کرفس باشد و آن رستنی باشد که خورند. (برهان) (آنندراج). کرشف. (حاشیۀ برهان چ معین) : و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند چون صیر (سیر؟) و کرسف و شراب و کنجد و پنیر کهن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

کرشف

کرشف
کرفس، گیاهی علفی و دوساله، با ساقه های بلند و برگ های بریده که مصرف خوراکی دارد
کرشف
فرهنگ فارسی عمید

کرسی

کرسی
چهارپایۀ چوبی بزرگی که در زمستان در زیر آن منقلی روشن کرده و رویش را با لحافی بزرگ می پوشانند و پاها را زیر آن قرار می دهند
کرسی
فرهنگ فارسی عمید

کرسی

کرسی
چهارپایه ای که بر روی آن می نشینند، صندلی
پست، شغل، رشتۀ تخصصی دانشگاه مثلاً کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد
مرکز شهر یا کشور یا منطقه
جای قرار دادن کتاب، رحل
تخت پادشاهی، سریر، برای مِثال همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی - ۶/۲۸۲)، فلک هشتم
کرسی
فرهنگ فارسی عمید

کرکف

کرکف
یکی از گونه های افرا که آنرا افرای برگ چناری و در طوالش} ککم {گویند
فرهنگ لغت هوشیار