جدول جو
جدول جو

معنی تکذاب - جستجوی لغت در جدول جو

تکذاب
(تِ کِذْذا)
دروغگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تکذاب
دروغگوئی
تصویری از تکذاب
تصویر تکذاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکذیب
تصویر تکذیب
مطلبی را دروغ دانستن و انکار کردن، کسی را دروغ گو ساختن، نسبت دروغ گویی به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
ویژگی فرد بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
دروغ گفتن. کذاب. کذب. (اقرب الموارد). کذب. (منتهی الارب). رجوع به هر یک از این مصادر شود، تکذیب. نیک انکار کردن کاری را. قوله تعالی: و کذبوا بآیاتنا کذاباً (قرآن 28/78). (از ناظم الاطباء). رجوع به تکذیب شود
لغت نامه دهخدا
(رِقْ قَ)
دروغ گفتن. کذب. کذبه. کذّاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کذب. کذبه. (منتهی الارب). کذب. (اقرب الموارد). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَذْ ذا)
دروغگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالکذب. (اقرب الموارد) ، مکار. حیله باز. غدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُذْ ذا / کِذْ ذا / کُ)
دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
تکلف دروغ. (از تاج المصادر بیهقی). به تکلف دروغ گفتن، دروغگو پنداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم کذب کردن بدوستی و سخن دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به یکدیگر دروغ گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک انکار کردن امری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انکار و جحد کردن در امری، یقال: کذب بآیات ربه . (از اقرب الموارد) ، به دروغ داشتن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دروغگوی گردانیدن کسی را و گفتن او را که دروغ گفتی، بازایستادن، رفتن شیر ناقه، برگردانیدن از کسی، یک دو تک رفتن وحشی و ایستادن تا ببیند آنچه پس اوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گشنی کردن ناقه و دم برداشتن آن، بددلی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از بخشهای شهرستان مراغه است که در جنوب خاوری این شهرستان واقع است. کوهستانی و معتدل است و از دو دهستان بنام حومه تکاب و احمدآباد که شامل 78 آبادی بزرگ و کوچک است تشکیل یافته و جمع سکنۀ آن به اضافه سکنۀ قصبۀ تکاب در حدود 32770 تن است و قراء مهم آن عبارت است از: یلقون آغاج، دورباش، قرخلو، احمدآباد بالا و پائین، سرنجه، چراغ تپه حسن آباد، قزل قشلاق، همپا.
در بعضی از نقاطاین بخش آبهای معدنی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای بخش ریوش شهرستان کاشمر است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته در حدود 6500 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از ناس با 2000 تن سکنه و عطائیه با 340 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش نوخندان شهرستان درگزاست و از 13 آبادی تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود 4000 تن است و قریۀ مهم این دهستان سعدآباد است که 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام الگه و ولایتی هم هست. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام الگه ای در ولایت خبیص کرمان. (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکز بخش و دهستان تکاب شهرستان مراغه است و نام پیشین آنجا ’تیکان تپه’ بود و دارای اهمیت نظامی است و 3210 تن سکنه و یک بیمارستان و چند دبستان و حمام و یک کار خانه برق و تعدادی مغازه و دو خیابان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زمین آبکند را گویند و وسط حقیقی دو کوه را نیز گفته اند که دره باشد و زمینی را نیز گویند که از دره و غیر دره که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جا ایستاده و بعضی جا روان باشد و بعضی جاهای آن سبز و مرغزار بود. (برهان) (ناظم الاطباء). زمین آبکند را گویند و وسط و میانۀ دو کوه را که دره باشد نیز در برهان آورده و گفته زمینی از دره و غیره که در بعضی جای آن آب فرورود و از دیگر جای برآید و در بعضی آب ایستاده باشد و در بعضی جای روان و این لغت را در فرهنگ جهانگیری نیافتم و در برهان شاهد و برهانی نیست و بنا بر قیاس از لغت تک که بمعنی بن حوض یا آب گیر مذکور شد، تکاب بن آب خواهد بود و شعر امیرخسرو دهلوی مؤید این معنی است.
شعر:
تکابی بد پرآب و سبزه در وی
بلندیهاش پیرامن پیاپی.
و شعر حکیم ابوالفرج رونی این معنی را ثابت می کند که شعر:
آمد آن مهرماه سرو سخن
گرم در گفتگوی شد با من
زیر او در سؤال با من تیز
بم من در جواب او الکن
عرصه های بنات نعش تنم
گشته زو تنگ تر ز شکل پرن
نه مرا با تکاب او پایاب
نه مرا با گشاد او جوشن.
(انجمن آرا) (آنندراج).
چو ابر چتر تو سیل ظفر برانگیزد
از او کمینه تکابی فرات و جیحون باد.
انوری.
رجوع به تکاو شود.
، رشیدی بمعنی جنگ و خصومت نیز استنباط کرده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، قمع و قیف و خوهن نیز می باشد. (ناظم الاطباء). تکاو. تکاه. قیف. بتو. راحتی. ترجهاره. ترجهاله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکاو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
دروغگوی، مکار، حیله باز
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاذب
تصویر تکاذب
با هم کذب کردن بدوستی و سخن دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکذب
تصویر تکذب
دروغینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکذیب
تصویر تکذیب
انکار و جحد کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکذاب
تصویر اکذاب
دروغگوی یافتن کسی را، کذب کسی را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
((تَ))
زمینی که آب در آن بماند، دره، ته آب، قعر آب، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
((کَ ذّ))
دروغگو، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکذیب
تصویر تکذیب
((تَ))
دروغ شمردن، منکر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کذاب
تصویر کذاب
دروغگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکذاب
تصویر اکذاب
دروغانگیزی، دروغ نمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
انکار، رد
متضاد: تایید، تصدیق، انکار کرن، دروغ شمردن
متضاد: تایید کردن، تصدیق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دروغگو، ناراستگو
متضاد: راستگو، صدیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد