جدول جو
جدول جو

معنی تکبی - جستجوی لغت در جدول جو

تکبی
(تَ ثَلْ لُ)
در واداشتن جامه را بر بوی سوز و بخور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصبی
تصویر تصبی
کودکی کردن، به لهو و لعب پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکدی
تصویر تکدی
با الحاح چیزی از مردم خواستن، گدایی، دریوزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکبر
تصویر تکبر
بزرگی به خود گرفتن، خود را بزرگ پنداشتن، بزرگ منشی نمودن، بزرگی فروختن به دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
خدا را به بزرگی یاد کردن، اللّه اکبر گفتن، بزرگ کردن، بزرگ شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابی
تصویر تابی
سرکشی کردن، گردن کشی کردن
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پهلو خمانیدن کشتی و نقل کردن رخت آن به دیگر کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بی)
جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَلْ لُ)
کباب ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رسیدن ستاره به میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). یقال: کبدالنجم السماء، اذا توسطها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در میانۀ آسمان درآمدن آفتاب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کبدت الشمس السماء، صارت فی کبیدائنها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.
ناصرخسرو.
نامه ای کن بخط طاعت خویش
علم عنوانش و نقطها تکبیر.
ناصرخسرو.
کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت
خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد.
انوری.
نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر
خروسی را بود آواز تکبیر
اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر
چرا برناوری آواز تکبیر.
نظامی.
به تکبیر مردان شمشیرزن
که مرد وغا را شمارند زن.
سعدی (بوستان چ فروغی ص 242).
بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200).
- تکبیره الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است.
- چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت).
- چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن:
من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست.
حافظ.
رجوع به چهار تکبیر کردن شود.
- چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها:
گر کنی در جهان به شبگیری
دو سلام و چهار تکبیری.
سنایی.
چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار
چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ثُ)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَمْ مُ)
خاکستر انداختن بر آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکبر
تصویر تکبر
بزرگوار شدن، بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتبی
تصویر کتبی
مقابل شفاهی، امتحان کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکری
تصویر تکری
روی در هم کشیدن روی ترش کردن، ناخوشداشت، دست کم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمی
تصویر تکمی
نهانیدن، تازه گشتن پیمان نو پیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنی
تصویر تکنی
بر نام یابی (برنام لقب کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربی
تصویر تربی
پروریدن پرورش یافتن پروردن، پرورش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبن
تصویر تکبن
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدی
تصویر تکدی
گدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبی
تصویر تقبی
قبا پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
زن فریبی، جوان نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیل
تصویر تکبیل
بند کردن، در تاخیر انداختن وام کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیب
تصویر تکبیب
از کباب کباب کردن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
بزرگ گردانیدن چیزیرا، الله اکبر گفتن، به بزرگی یاد کردن خدا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیر
تصویر تکبیر
((تَ))
بزرگ شمردن، اللهاکبر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابی
تصویر تابی
((تَ اَ بّ))
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأبی
تصویر تأبی
((تَ أَ بّ))
سرکشی کردن، سرباز زدن، سرکشی، گردنکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکبر
تصویر تکبر
بزرگی نمایی، خود بزرگ بینی
فرهنگ واژه فارسی سره
اله اکبر گفتن، بزرگ شمردن (خدا) ، خدا را به بزرگی یاد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد