جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو. نامه ای کن بخط طاعت خویش علم عنوانش و نقطها تکبیر. ناصرخسرو. کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد. انوری. نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر خروسی را بود آواز تکبیر اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر چرا برناوری آواز تکبیر. نظامی. به تکبیر مردان شمشیرزن که مرد وغا را شمارند زن. سعدی (بوستان چ فروغی ص 242). بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200). - تکبیره الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است. - چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت). - چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن: من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست. حافظ. رجوع به چهار تکبیر کردن شود. - چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان. خاقانی
بزرگ و کلان گردانیدن چیزی را و بزرگ شمردن آن را و به بزرگی صفت کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). بزرگ شمردن و به بزرگی صفت کردن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (زوزنی) ، خدای را به بزرگی یاد کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اﷲاکبر گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بزرگی خدای را یاد کردن. (آنندراج) : چون این اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیر از لشکر برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). آواز تکبیر و قرآن خوانان برآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 435). از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر. ناصرخسرو. نامه ای کن بخط طاعت خویش علم عنوانش و نقطها تکبیر. ناصرخسرو. کوسش سحر پگاه چو تکبیر فتح کوفت خصم از نماز خیر و سلامت سلام داد. انوری. نداء تکبیر احزاب دین بمسامع اهل علیین رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر خروسی را بود آواز تکبیر اگر کافر نه ای ای مرغ شبگیر چرا برناوری آواز تکبیر. نظامی. به تکبیر مردان شمشیرزن که مرد وغا را شمارند زن. سعدی (بوستان چ فروغی ص 242). بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری ص 200). - تکبیرهُ الاحرام، اولین تکبیر نمازکه بعد از آن سخن گفتن یا عملی غیر از اعمال نماز را بجای آوردن حرام است. - چهارتکبیر، نماز میت. چه تنها از میان نمازها فقط نماز میت است که چهار بار اﷲاکبر باید در آن گفت (بزعم اهل سنت و جماعت). - چهارتکبیر زدن، نماز میت خواندن. چهارتکبیر کردن: من هماندم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست. حافظ. رجوع به چهار تکبیر کردن شود. - چهارتکبیر کردن، نماز میت خواندن. و به استعاره ترک کردن. رها کردن. دست شستن از چیزی. پشت کردن و رهاساختن امیال و آرزوها: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. چارتکبیری بکن بر چار فصل روزگار چاربالشهای چارارکان به دونان باز مان. خاقانی
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد