از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رهاند مرا زین غمان دراز ترا زین تکاپوی گرم و گداز. فردوسی. ز هر سوخروش تکاپوی خاست ز خون ریختن بر درش جوی خاست. فردوسی. همی تا ز بهر فزونی بود همیشه تکاپوی بازارگان. فرخی. تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو وآی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که ره بر. فرخی. دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی. منوچهری. به تکاپوی سحاب آمده از جده همی به لب باغ کند در سلب باغ نگاه. منوچهری. تا درین خطه در تکاپویی یا همه پشت یا همه رویی. سنایی. آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه). سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است. سعدی. تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی. نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی). ای بسا ریشخندها که فلک بر تکاپوی خرسوار کند. عمادی شهریاری. زعشقت در تکاپویم تودانی که عاشق بی تکاپویی نباشد. بدیع اتابک خوئی. رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رهاند مرا زین غمان دراز ترا زین تکاپوی گرم و گداز. فردوسی. ز هر سوخروش تکاپوی خاست ز خون ریختن بر درش جوی خاست. فردوسی. همی تا ز بهر فزونی بود همیشه تکاپوی بازارگان. فرخی. تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو وآی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که ره بر. فرخی. دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی. منوچهری. به تکاپوی سحاب آمده از جده همی به لب باغ کند در سلب باغ نگاه. منوچهری. تا درین خطه در تکاپویی یا همه پشت یا همه رویی. سنایی. آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه). سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است. سعدی. تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی. نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی). ای بسا ریشخندها که فلک بر تکاپوی خرسوار کند. عمادی شهریاری. زعشقت در تکاپویم تودانی که عاشق بی تکاپویی نباشد. بدیع اتابک خوئی. رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است: خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو. (انجمن آرا) (آنندراج)
شهری به ایتالیا (ایالت ناپل)، واقعدر ساحل ’ولتورن’ جمعیت 13140 تن، آنیبال این شهر را به تصرف درآورد (215) آن را اقامتگاه زمستانی لشکریان خود قرار داد، و این شهر در قدیم لذت بخش ترین مقام در تمام نقاط ایتالیا بود و به همین سبب لشکر آنیبال بصفت ’غرقه در لذائذ کاپو’ متهم گردید و این اصطلاح چنین معنی میدهد: ’اتلاف وقتی گرانبها در لذات’
شهری به ایتالیا (ایالت ناپل)، واقعدر ساحل ’ولتورن’ جمعیت 13140 تن، آنیبال این شهر را به تصرف درآورد (215) آن را اقامتگاه زمستانی لشکریان خود قرار داد، و این شهر در قدیم لذت بخش ترین مقام در تمام نقاط ایتالیا بود و به همین سبب لشکر آنیبال بصفت ’غرقه در لذائذ کاپو’ متهم گردید و این اصطلاح چنین معنی میدهد: ’اتلاف وقتی گرانبها در لذات’
بصفاهانی ظرفی را گویند که از گل ساخته باشند و در آن گندم و نان و امثال آن کنند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، خمره ای از گل نپخته، خمرۀ گل خام که دانه ها در آن کنند کنوز ظرفی که از گل سازند و گندم در آن کنند و کندو و کندوله و تاپو خوانند، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1086)، شکینه ظرفی است بزرگ و گلین که غله در آن می ریزند و در رستای اصفهان تاپو معروف است، (حاشیۀ اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 133)، - امثال: تاپو پشت ورو ندارد، تاپو خمی است از گل ناپخته که در آن آرد و امثال آن کنند و مثل مزاح گونه ای است که بجای گل پشت و رو ندارد استعمال کنند و گاه تاپو چشم و روندارد گویند و از آن شوخی و بی آزرمی ممثل را خواهند، (امثال و حکم دهخدا ص 529) - پشت تاپو بار آمده بودن، نادیده روزگار بودن، رسم دان نبودن
بصفاهانی ظرفی را گویند که از گل ساخته باشند و در آن گندم و نان و امثال آن کنند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، خمره ای از گل نپخته، خمرۀ گل خام که دانه ها در آن کنند کنوز ظرفی که از گل سازند و گندم در آن کنند و کندو و کندوله و تاپو خوانند، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1086)، شکینه ظرفی است بزرگ و گلین که غله در آن می ریزند و در رستای اصفهان تاپو معروف است، (حاشیۀ اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 133)، - امثال: تاپو پشت ورو ندارد، تاپو خمی است از گل ناپخته که در آن آرد و امثال آن کنند و مثل مزاح گونه ای است که بجای گل پشت و رو ندارد استعمال کنند و گاه تاپو چشم و روندارد گویند و از آن شوخی و بی آزرمی ممثل را خواهند، (امثال و حکم دهخدا ص 529) - پشت تاپو بار آمده بودن، نادیده روزگار بودن، رسم دان نبودن
آمد و شد کردن از روی تعجیل باشتاب. به این سوی و آن سوی رفتن. تلاش کردن. سعی کردن. جستجوی بسیار و شتاب آمیز کردن: سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کند. (منتخب قابوسنامه ص 3). ازآنسو که خورشید می شد نهان تکاپوی می کرد با همرهان. نظامی. تکاپوی کن گرد پرگاردهر که تا خاکیان از تو یابند بهر. نظامی
آمد و شد کردن از روی تعجیل باشتاب. به این سوی و آن سوی رفتن. تلاش کردن. سعی کردن. جستجوی بسیار و شتاب آمیز کردن: سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کند. (منتخب قابوسنامه ص 3). ازآنسو که خورشید می شد نهان تکاپوی می کرد با همرهان. نظامی. تکاپوی کن گرد پرگاردهر که تا خاکیان از تو یابند بهر. نظامی