جدول جو
جدول جو

معنی تکاف - جستجوی لغت در جدول جو

تکاف
(تَ)
بازداشتن. (ناظم الاطباء). امتناع. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تکاف
(تَ)
دهی به خوزستان ودهی به نیشابور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ازقرای نیشابور است. ابوالحسن بیهقی گوید این لفظ تکاب است یعنی تک آب و آن عبارتست از گودالی که آب درآن جمع می شود و گوید تکاب الگه ای است در خاک نیشابور که دارالحکومۀ آن نوزآباد (بویاباد) است این الگه دارای هشتاد و دو قریه می باشد و تکاب نیز قریه ای است در خوزستان. (مرآت البلدان). رجوع به تکاب شود
لغت نامه دهخدا
تکاف
امتناع
تصویری از تکاف
تصویر تکاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
بر هم نشستن و انبوه شدن، انبوهی و ستبری، در علم فیزیک چگالی، جرم حجمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکاف
تصویر سکاف
کسی که پیشه اش کفش دوزی است، کفشگر، کفشدوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلف
تصویر تکلف
رنج و سختی بر خود نهادن، به خود رنج دادن، تظاهر کرن به امری، کاری به مشقت و خلاف عادت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاب
تصویر تکاب
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاو
تصویر تکاو
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکافو
تصویر تکافو
با هم برابر شدن، برابر ایستادن، مساوی شدن، بس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاف
تصویر نکاف
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاف
تصویر شکاف
پسوند متصل به واژه به معنای شکافنده مثلاً خاراشکاف، کوه شکاف، اشکاف، کاف،
چاک، رخنه، درز، تراک، کلاف ابریشم، برای مثال شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف / مه و خور است همانا به باغ در صراف (ابوالمؤید بلخی - شاعران بی دیوان - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ یَ)
تضارب: تکافحوا، تضاربوا تلقاء الوجوه. رجوع به تکاثح شود، باهم سرون زدن، تلاطم امواج: بحر متکافح الامواج، ای متلاطمها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ عُ)
پذیرفتاری دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تکافؤ شود
لغت نامه دهخدا
بر هم نشینی بر هم نشستن، ستبری، فشردگی، انبوهی چگالی، انبوه شدن ستبر گشتن فراهم آمدن فشرده شدن، غلیظ شدن، فشردگی ستبری، غلظت، جمع تکاثفات. یاتکاثف نسبی. مقایسه کردن توده ویژه اجسام یا یکدیگر چگالی یک جسم نسبت بجسم دیگر مساوی نسبت توده ویژه آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاف
تصویر شکاف
چاک و رخنه و ترک و درز، و گسستگی و دریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاف
تصویر سکاف
از ریشه پارسی کفشگر کسی که کفش دوزی پیشه دارد کفش دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکشف
تصویر تکشف
برهنه شدن، پیداشدن پیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلف
تصویر تکلف
رنج چیزی را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنف
تصویر تکنف
گرد گیری
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاشف
تصویر تکاشف
آشکار شدن عیب بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاف
تصویر تصاف
چند رستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداف
تصویر تداف
بر یکدیگر نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافل
تصویر تکافل
پذیرفتاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بسامد بسامدی برابر شدن همتا گردیدن مساوی شدن، پس شدن کافی بودن، برابری همتایی، بسندگی. با یکدیگر برابر شدن، برابر هم ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافی
تصویر تکافی
سر به سری، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
چونی دانی، سرخوشی، آکناکی، چونی پذیری دانستن چگونگی شناختن کیفیت چیز، کیف بردن نشاه گرفتن (از خوشیها و مخدرات)، عیب ناک کردن، کیفیت پذیری، جمع تکیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافو
تصویر تکافو
((تَ فُ))
با هم برابر شدن، بس بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان، پالان دوز، خوی گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکلف
تصویر تکلف
آلایش
فرهنگ واژه فارسی سره
بس بود، بسندگی، کفاف، کفایت
متضاد: کمبود
فرهنگ واژه مترادف متضاد