جدول جو
جدول جو

معنی تکاثف - جستجوی لغت در جدول جو

تکاثف
بر هم نشستن و انبوه شدن، انبوهی و ستبری، در علم فیزیک چگالی، جرم حجمی
تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
فرهنگ فارسی عمید
تکاثف
(تَ ثَبْ بُ)
کثیف شدن. ضد لطیف شدن. (زوزنی). برهم نشستن و سطبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سطبر و غلیظ شدن و برهم نشستن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). هنگفتی و ستبری و غلظت. (ناظم الاطباء). درهمی. انبوهی. سطبری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کم شدن حجم جسمی یا بیرون شدن هوا یا آب آن و نزدیک شدن اجزاء اصلی آن بیکدیگر. مقابل تخلخل. (یادداشت ایضاً). هو انتقاص اجزاء المرکب من غیر انفصال شی ٔ. (تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : امیر نصر از کثرت و تکاثف اعداد ایشان احتیاط در آن شناخت که چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سخت شدن. زفت شدن:فانه (خبز السلت) اذا برد تکاثف تکاثفاً شدیداً حتی ان من یأکله بعد یوم او یومین یظن ان فی بطنه طیناً. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، (اصطلاح فیزیک) مقایسه کردن تودۀ ویژۀ اجسام با یکدیگر. چگالی یک جسم نسبت به جسم دیگر مساوی نسبت تودۀ ویژۀ آنهاست. (فرهنگ فارسی معین). التصاق ذرات جسم را گویند (ضد انبساط) که نسبت مستقیم باوزن مخصوص جسم دارد. جرم یک سانتیمتر مکعب از یک گاز کثافت مخصوص آن گاز است. تکاثف نسبی هر گاز نسبت وزن معینی از آن گاز است به هوای حجم آن. تکاثف مطلق همان وزن مخصوص است. و تکاثف الکتریسیته، عملی است که به توسط آن الکتریسیته را در جسمی ذخیره می کنند
لغت نامه دهخدا
تکاثف
بر هم نشینی بر هم نشستن، ستبری، فشردگی، انبوهی چگالی، انبوه شدن ستبر گشتن فراهم آمدن فشرده شدن، غلیظ شدن، فشردگی ستبری، غلظت، جمع تکاثفات. یاتکاثف نسبی. مقایسه کردن توده ویژه اجسام یا یکدیگر چگالی یک جسم نسبت بجسم دیگر مساوی نسبت توده ویژه آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تکاثف
((تَ ثُ))
انبوه شدن، ستبر گشتن
تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
فرهنگ فارسی معین
تکاثف
تراکم، غلظت، فشردگی
متضاد: متخلخل، چگالی، انبوهی، فراوانی، متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم شدن
متضاد: متخلخل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
افزون شدن، فراوان شدن، بر بسیاری مال و ثروت به یکدیگر فخر کردن و بالیدن، صد و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
ستبر، برهم نشسته، انبوه
فرهنگ فارسی عمید
التصاق. انتقاص حجم جسم. تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل. برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن:
تکاثف گرفت آب از آهستگی
زمین سازور گشت از آن بستگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی به خوزستان ودهی به نیشابور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ازقرای نیشابور است. ابوالحسن بیهقی گوید این لفظ تکاب است یعنی تک آب و آن عبارتست از گودالی که آب درآن جمع می شود و گوید تکاب الگه ای است در خاک نیشابور که دارالحکومۀ آن نوزآباد (بویاباد) است این الگه دارای هشتاد و دو قریه می باشد و تکاب نیز قریه ای است در خوزستان. (مرآت البلدان). رجوع به تکاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن. (ناظم الاطباء). امتناع. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَبْ بُ)
روباروی شمشیر زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکافح. (اقرب الموارد). رجوع به تکافح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
سورۀ صدودومین از قرآن کریم. مکیه و آن هشت آیت است، پس از قارعه و پیش ازعصر و آغاز آن: الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکارا شدن عیب بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). لوتکاشفتم ما تدافنتم، ای لوانکشف عیب بعضکم لبعض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ لی یَ تِ تَ ثُ)
قابلیت تراکم. رجوع به قابلیت تراکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
غلیظ و سطبرشده. ضد متخلخل. (از غیاث) (از آنندراج). سطبرشده و بر هم نشسته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). متراکب. غلیظ. درهم. انبوه. ملتف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکاشف
تصویر تکاشف
آشکار شدن عیب بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر نبرد کردن به بسیاری مال و قوم و فخر کردن، و سوره یکصد و دوم از قرآن کریم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ستبر شونده، بر هم نشسته، ستبر غلیظ: و چون آن درخت بدین غایت بود اندر سردی لابد مسام و مناقس او متکاثف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاف
تصویر تکاف
امتناع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثف
تصویر تاثف
احاطه کردن، گرد چیزی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاثفات
تصویر تکاثفات
جمع تکاثف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
((تَ ثُ))
افزون گشتن، فراوان شدن، بر زیادی مال فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
((مُ تَ ثِ))
ستبر شده، ضخیم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
انباشت
فرهنگ واژه فارسی سره
فشرده، متراکم، انبوه، غلیظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مال اندوزی، افزونی، فراوانی، افزون گشتن، فراوان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد