جدول جو
جدول جو

معنی تپورها - جستجوی لغت در جدول جو

تپورها
از اقوام باستانی تبرستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوریا
تصویر پوریا
(پسرانه)
پهلوان محمد خوارزمی ملقب به پوریای ولی و برگرفته از نام قدیمی پوربای (پور=پسر و بای=مرد بزرگ یا رئیس) که به شکل امروزی آن، پوریا تغییر کرده و به معنی پسر مرد بزرگ یا پسر رئیس می باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پوره
تصویر پوره
پور، پسر، فرزند نرینه، برای مثال خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملۀ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲ - ۵۸۷)، در علم زیست شناسی بچۀ ملخ، تخم ملخ
نوعی خوراک که با آرد نخود، باقلا یا سیب زمینی رنده کرده یا لوبیا و عدس له کرده درست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توره
تصویر توره
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، اهمر، برای مثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
لولۀ حلبی که روی سماور می گذارند تا دود از آن خارج شود، دودکش، لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه،
سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پره های آسیاب می ریزد،
نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن، برای مثال تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵ - ۸۰۱)
تنوره زدن (کشیدن): دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
به لغت زند و پازند گاو را گویند که به عربی بقر خوانند، (برهان) (آنندراج)، به لغت زند و پازند گاو نر و گاو ماده، (ناظم الاطباء)، هزوارش ثورا یا ثوره، پهلوی گاو، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دختر اپی مته و پاندوره زن دکالین (از اساطیر یونانی) رجوع به دکالین شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بزعم افسانه پردازان یونانی نخستین زنی است که در کار خانه خلقت بوجود آمده و دختر پاندوره و اپیمیتوس بوده و بزعم اینان با پادشاه تسالیا دوکالیون ازدواج کرده است وچنین پندارند که صاحب طوفان همین سلطان بوده است
لغت نامه دهخدا
پایتخت گدروزی که اسکندر آن را فتح کرد، این شهر را با فهرج کنونی تطبیق میکنند، (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 1859)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بمعنی غذائی که با آرد نرم نخود، لوبیا و سیب زمینی پزند، و در فارسی بمعنی سیب زمینی یا سبزی پخته و نرم سوده است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ساکنان تپورستان، طبرستان، تبرستان. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1386، 1508، 1644، 1646، 1647، و ج 3 ص 1925 و 2095 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پور. پسر:
خرد پورۀ آدم چه خبر دارد ازین دم
که من از جملۀ عالم به دو صد پرده نهانم.
مولوی (کلیات بیت 16918).
، بچۀ ملخ، تخم ملخ. پور ملخ. رجوع به پور ملخ شود، تنه درخت. (برهان). جذع. و تنه درخت خرما را عرب جذع گوید. ودر بعض لغت نامه ها به پوره معنی سر درخت داده اند، بزبان هندی بمعنی تمام باشد. (برهان) ، فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوختۀ تریاک است
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
سرایی است میان کوهها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داره بین جبال ببلاد العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
ریگ گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما استدار من الرمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
سلاحی باشد مانند جوشن، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جوشن لکن غیبه های دراز دارد. (شرفنامۀ منیری). نوعی از پوشش که روز جنگ پوشند و آن مانند جوشن باشد. (غیاث اللغات) :
تنوره ز تفتیدن آفتاب
به سوزندگی چون تنوری به تاب.
نظامی.
، پوستی باشد که قلندران مانند لنگی بر میان بندند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را برک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : و کان (محمد العریان) من اولیاء اﷲ تعالی قائماً علی قدم التجردیلبس تنوره و هو ثوب یستر من سرته الی اسفل. (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تنوره ای بمیان بر سر تنوره صدا
سفیدمهره گرفت و ره قلندر زد.
ذوقی اردستانی (از انجمن آرا).
، تنور آتش. (شرفنامۀ منیری). تنور. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). منقل. (غیاث اللغات) :
دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ
جگر معلق بریان و سل ّ پوده کباب.
طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کباب از تنوره برآویخته
چو خونین ورقهای جوشن وران.
منوچهری.
درخورد تنور و تنوره باشد
شاخی که در او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
چون تنوره به زیر این طارم
همه آتش دمان و آتش دم.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سنائی (از فرهنگ جهانگیری) .p/>rb>تنوره گویی انباری است، پر لعل بدخشانی rb>بجز شاه بدخشان را، ز لعل انبار کی باشد؟rb> p ssalc=\’rohtua\’>ادیب صابر.p/>rb>شیخ بفرمود تا آن تنگ عود را به یکبار در آن تنوره نهادند. (اسرار التوحید ص naps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>48naps/>) .rb>دل اعدات در تنورۀ غم rb>چون به خاکستر اندرون کوماج.rb> p ssalc=\’rohtua\’>سوزنی.p/>rb>شکل تنوره چون قفس، طاوس وزاغش همنفس rb>چون ذروۀ افلاک بس، مریخ و کیوان بین در او.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb>جام و تنوره بین بهم، باغ وسرای زندگی rb>زآتش و می بهارو گل زاده برای زندگی.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb> ، لوله ای که برای تیز کردن آتش بالای آتش خانه سماور و مانند آن نهند. دودکش بلند برای کوره و مانندآن. هر لوله مانندی که از آن حرارت یا بخار بررود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، در عبارت زیر از بیهقی ظاهراً بمعنی مدخل حصار قلعه که تنوره شکل است آمده است _ (:... که آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید به تنورۀ قلعت بباید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473)، گوی که در پهلوی آسیا سازند تا آب از سوراخ آن بر پره های چرخ آسیا خورد و آسیا بگردش درآید. (برهان) (ناظم الاطباء). گوی است که در جنب آسیا بسازند و چون آب به تندی در آن گو بریزد به پره های آسیا میخورد و آسیا را به گردش درآرد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) :
از حسامت برای دانۀ سر
آسیا گشته در تنورۀ خون.
ظهوری (از آنندراج).
آغاز عاشقی دم ازانجام می زند
این آسیا تنورۀ خود را تنور کرد.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به تنورۀ آسیا شود.
، (اصطلاح تشریح) مجموع استخوانهای بدن بغیر از اطراف و گردن و کله. (از ناظم الاطباء). رجوع به تنورۀ تن و تنور تن شود، حلقه زدن مردم را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) ... بنابراین حلقه را تنوره گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به تنوره زدن شود، چرخ زدن. (برهان) (غیاث اللغات) گردگشتن و چرخ زدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). چرخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، واقع در 4 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12 هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش، دارای 25 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
طایفه ای از ایرانیان بودند که در قرون قدیمه و قبل از مهاجمات هونها و ترکان آلتایی به ماوراءالنهر، در حدود مرزهای ایران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه ای از زبان ایران بود و مانی پسر فدیک در میان آن جماعت میزیسته و از این رو او را چینی نامیده اند وپس از هجوم مردم آلتایی به حدود مذکور که از آن پس به ترکستان موسوم گردید تخارها کوچ کرده به داخل ایران آمدند و در حدود بلخ و بدخشان و غور سکنی گزیدند و نام تخارستان را از خود به آن نواحی دادند. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 25). رجوع به تخارستان و تخاری شود
لغت نامه دهخدا
توطئۀ پودرها، توطئه ای که در انگلستان توسط بعض کاتولیک ها برای عزل ژاک اول و انحلال مجلس شوری بعمل آمد (5 نوامبر 1605م.)
لغت نامه دهخدا
لوله حلبی که آهن سفید که روی سماور گذارند، لوله دود کش کارخانه و کشتی، سوراخ فوقانی آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد، جامه جنگ شبیه به جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توره
تصویر توره
نادانستگی نااستادی شغال شکال
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند
فرهنگ لغت هوشیار
((پُ رِ))
فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوخته تریاک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
((تَ رِ))
دودکش، لوله حلبی که روی سماور گذارند تا دود را خارج کند، سوراخ بالای آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توره
تصویر توره
((تُ رَ))
شغال، تورک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوره
تصویر پوره
((رَ یا رِ))
پسر، پور، بچه ملخ، تخم ملخ
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن، پوره سیب زمینی، پوره اسفناج و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
دودکش، لوله سماور، آتشدان، جنگ جامه، جوشن، معبرریزش آب بر پره های آسیا، آبراه، جوش، جامه جنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مه بخار آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آتشدان سماور، نفس عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای کوچک از جنس پشم بز برای نگهداری برنج، توبره ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستا و باقی مانده ی برجی قدیمی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سحرگاه، اول صبح
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام، کل
دیکشنری اردو به فارسی