جدول جو
جدول جو

معنی توکلک - جستجوی لغت در جدول جو

توکلک
(لَ)
دهی از دهستان ولدیان است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 312 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توکل
تصویر توکل
کار خود را به خدا واگذاشتن و به امید خدا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولک
تصویر تولک
زیرک، چابک، مرغ پرریخته
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
فرهنگ فارسی عمید
(تَرْ)
گرد گردیدن برفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان گلیجان است که در شهرستان شهسوار واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ لَ / کوکْ لَ)
غوزۀ پنبه را گویند که هنوز نشکفته باشد، یعنی غلافی که پنبه در درون آن است. (برهان). بالضم و واومجهول... غوزۀ پنبه که هنوز ناشکفته باشد. (فرهنگ رشیدی). غوزۀ پنبۀ ناشکفته را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
ابن اسماعیل.... رجوع به ابن بزاز در همین لغت نامه و کتاب از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه حکمت و تاریخ مغول اقبال و حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
اعتماد کردن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اعتماد بر کسی کردن. (تاج المصادربیهقی) (مجمل اللغه). تکیه کردن و اعتماد نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه) ، به خدا سپردن و دل برداشتن از اسباب دنیا و به حضرت مسبب الاسباب توجه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج). پناه و واگذاشتن به خدا و امید به خدا و تکیه و اعتماد برخدا. (ناظم الاطباء). گردن نهادن به خدا و اعتماد و اطمینان کردن به او. (از اقرب الموارد). نزد اهل حقیقت اعتماد کردن به آنچه از خداست و یأس از آنچه در دست انسان است. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). عبارت از آنکه در کارهایی که حوالۀ آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رأی و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد وبه خلاف آنچه باشد میل نکند. (از نفائس الفنون، حکمت مدنی). برخی گفته اند: توکل آن است که از صمیم قلب یقین داشته باشی که آفرینندۀ تو ضامن روزی تو است. واگر روزی تو آنهم در اندیشۀ تو، اندکی دیر رسید ازخدای تعالی نخواهی که اسباب فراهم کند تا روزی تو مهیا گردد. و آن کس که ترک کسب کند و به طمع مردم نشیند که وسیلۀ آماده کردن روزی او شوند، او متأکل است نه متوکل.... (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح اخلاقی و عرفانی است و آن بود که در کارهائی که حوالۀ آن به قدرت و کفایت بشری نبوده و رای و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد میل نکند و از نظر عارفان دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 181) :
من درین ره نهاده تن به قضا
وز توکل سپرده دل به قدر.
مسعودسعد.
... نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقلیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند تا به هیچوقت از مقام توکل دور نماند. (کلیله و دمنه).
از توکل، نفس تو چند زنی
مردنامی ولیک کم ز زنی.
سنائی.
کلید توکل ز دل جویم ایرا
به از دل توکل سرائی نبینم.
خاقانی.
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم.
خاقانی.
به توکل زیم اکنون نه به کسب
که رضا صبرفزایست مرا.
خاقانی.
هر که یقین را به توکل سرشت
بر کرم ’الرّزق علی اﷲ’ نوشت.
نظامی.
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو؟
عطار.
در توکل از سبب غافل مشو
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو.
مولوی.
گفت از ضعف توکل باشد آن
ور نه بدهد نان کسی کو داد جان.
مولوی.
طریقۀ درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم. (گلستان).
مردان عنان به دست توکل نداده اند
تو سست عزم در گرو استخاره ای.
صائب.
- توکل بر خدا، پناه بخدا و به امید خدا. (ناظم الاطباء).
، قبول وکالت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک. (ناظم الاطباء). زیرک. چابک، پرریخته. (فرهنگ فارسی معین). کریزکرده و پرریخته. (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
میوه ای است مغزدار که آنرا ’ون’ گویند و ترکان، چتلاقوچ و عربان، حبهالخضراء خوانند. (برهان). بن کوهی است و آن حبه ای است سبز و کوچک و آنرا انجکک نیز گویند و ترکان آنرا چتلاقوج و عربان، حبهالخضرا و بهندی، قهوه خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بن و میوۀ درخت بنه:
مرغ چنان بوکلک دهانش به تنگی
در گلوی او چگونه گنجدمعبد.
منوچهری.
نخوری انجکک و بوکلک بی حاصل
تا به ریش خود و یاران نکنی تف بسیار.
بسحاق اطعمه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از توکل
تصویر توکل
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولک
تصویر تولک
مرغ پر ریخته زرک چابک، پر ریخته (مرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولک
تصویر تولک
((لَ))
زیرک، چابک، مرغ پر ریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکل
تصویر توکل
((تَ وَ کُّ))
به دیگری اعتماد کردن، کار خود را به خدا واگذاشتن، واگذاشتن کار به وکیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکل
تصویر توکل
امید
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتماد، پشتگرمی، تسلیم، به دیگری اعتماد کردن، تفویض کردن (امر به خداوند) ، کار خود به خداواگذاشتن، واگذاردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن مو و پر حیوانات و پرندگان جهت آوردن موها و پرهای تازه
فرهنگ گویش مازندرانی