جدول جو
جدول جو

معنی توکلا - جستجوی لغت در جدول جو

توکلا
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توکا
تصویر توکا
(دخترانه)
پرنده ای از خانواده گنجشک با منقاری باریک وتنی رنگارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توکل
تصویر توکل
کار خود را به خدا واگذاشتن و به امید خدا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولا
تصویر تولا
دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکا
تصویر توکا
پرنده ای کوچک و آوازخوان با منقار باریک و پرهای رنگین، باسترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکلا
تصویر وکلا
وکیل ها، کسانی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند، کسانی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود، گماشته ها، نماینده ها، در علوم سیاسی نماینده هایی از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می شوند، جمع واژۀ وکیل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی در دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و626 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بلا و سختی و داهیه، یقال: جاء بتولاه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به تاج العروس ج 7 ص 243 س 4 و 5 شود
لغت نامه دهخدا
شهری در روسیّه که در شمال مسکو واقع است و 320400 تن سکنه دارد، کارگاههای تولید اسلحه و چاقوسازی و کارخانه های سماورسازی این شهر شهرت دارد، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لا)
محبت و امید... و دوست داشتن... اگرچه برای این معنی تولی... است لیکن فارسیان به تصرف خود به ’الف’ خوانند چنانکه تمنی را تمنا گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). محبت و دوستی. ضد تبرا. (ناظم الاطباء). بجای تولی استعمال شده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولا نه تبرا.
ناصرخسرو.
من تولا به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید.
ناصرخسرو.
دینست و علم رحمت و خوددانی
این را اگر تو ز اهل تولائی.
ناصرخسرو.
آید بر هر کس که بر او کرد تولا
از مجلس او دولت و نعمت متوالی.
سوزنی.
نه از عباسیان خواهم معونت
نه از سلجوقیان دارم تولا.
خاقانی.
بگذریم از فلک و دهر، در کعبه زنیم
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند.
خاقانی.
لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش
جنت به خاک درگهش روی تولا داشته.
خاقانی.
نخستین پیکر آن نقش دلبند
تولا کرده بر نام خداوند.
نظامی.
چگونه ست و این ناحفاظی ز چیست
حفاظ شما را تولا به کیست ؟
نظامی.
چون تبرا نیستت ازخویشتن
پس به عشق او تولا چون کنی ؟
عطار.
که عیبم کند بر تولای دوست
که من راضیم کشته در پای دوست.
سعدی (بوستان).
تولای مردان آن مرزو بوم
برانگیختم خاطر از هند و روم.
سعدی (بوستان).
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوئیا در چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
، برگشتن، حکومت نمودن، به کار کسی قیام نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به همه معانی رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
اعتماد کردن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اعتماد بر کسی کردن. (تاج المصادربیهقی) (مجمل اللغه). تکیه کردن و اعتماد نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه) ، به خدا سپردن و دل برداشتن از اسباب دنیا و به حضرت مسبب الاسباب توجه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج). پناه و واگذاشتن به خدا و امید به خدا و تکیه و اعتماد برخدا. (ناظم الاطباء). گردن نهادن به خدا و اعتماد و اطمینان کردن به او. (از اقرب الموارد). نزد اهل حقیقت اعتماد کردن به آنچه از خداست و یأس از آنچه در دست انسان است. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). عبارت از آنکه در کارهایی که حوالۀ آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رأی و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد وبه خلاف آنچه باشد میل نکند. (از نفائس الفنون، حکمت مدنی). برخی گفته اند: توکل آن است که از صمیم قلب یقین داشته باشی که آفرینندۀ تو ضامن روزی تو است. واگر روزی تو آنهم در اندیشۀ تو، اندکی دیر رسید ازخدای تعالی نخواهی که اسباب فراهم کند تا روزی تو مهیا گردد. و آن کس که ترک کسب کند و به طمع مردم نشیند که وسیلۀ آماده کردن روزی او شوند، او متأکل است نه متوکل.... (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح اخلاقی و عرفانی است و آن بود که در کارهائی که حوالۀ آن به قدرت و کفایت بشری نبوده و رای و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد میل نکند و از نظر عارفان دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 181) :
من درین ره نهاده تن به قضا
وز توکل سپرده دل به قدر.
مسعودسعد.
... نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقلیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند تا به هیچوقت از مقام توکل دور نماند. (کلیله و دمنه).
از توکل، نفس تو چند زنی
مردنامی ولیک کم ز زنی.
سنائی.
کلید توکل ز دل جویم ایرا
به از دل توکل سرائی نبینم.
خاقانی.
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم.
خاقانی.
به توکل زیم اکنون نه به کسب
که رضا صبرفزایست مرا.
خاقانی.
هر که یقین را به توکل سرشت
بر کرم ’الرّزق علی اﷲ’ نوشت.
نظامی.
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو؟
عطار.
در توکل از سبب غافل مشو
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو.
مولوی.
گفت از ضعف توکل باشد آن
ور نه بدهد نان کسی کو داد جان.
مولوی.
طریقۀ درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم. (گلستان).
مردان عنان به دست توکل نداده اند
تو سست عزم در گرو استخاره ای.
صائب.
- توکل بر خدا، پناه بخدا و به امید خدا. (ناظم الاطباء).
، قبول وکالت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرغاست که در بخش ایزۀ شهرستان اهواز واقع است و 130 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
ابن اسماعیل.... رجوع به ابن بزاز در همین لغت نامه و کتاب از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه حکمت و تاریخ مغول اقبال و حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان ولدیان است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 312 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان گلیجان است که در شهرستان شهسوار واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام رودی در بلاد ایغور به قراقورم و آن با رود سلنکا، در قملانجو بهم پیوندد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دهی از دهستان زیرکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مشهور به بیشه سر. دهی است از دهستان میان رود بخش مرکزی شهرستان ساری. 250 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تجن. محصولش برنج و غلات و پنبه است. صیفی کاری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت است. در 150هزارگزی جنوب کهنوج و 15 هزارگزی خاور راه فرعی کهنوج به میناب قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
بطور توکل و متوکلانه. (ناظم الاطباء).
- توکلاً علی اﷲ، در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فو فُ)
دهی است از بخش بابلسرشهرستان بابل که دارای 495 تن سکنه است. آب آن از چاه و رود خانه بابل و محصول عمده اش صیفی، کنجد، غله، پنبه و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن تولی. مقابل تبری. محبت و امید، دوست داشتن و بمعنی بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکلا
تصویر وکلا
وکلا در فارسی (وتک: وکیل) نمایندگان کار گزارن جمع وکیل، جمع وکیل
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از تیره گنجشکان جزو دسته مخروطی نوکان دارای پرهای سبز رنگ و خاکستری که در حوالی بحر الروم و امریکای مرکزی و شمال ایران وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل
تصویر توکل
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکلات
تصویر توکلات
جمع توکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل
تصویر توکل
((تَ وَ کُّ))
به دیگری اعتماد کردن، کار خود را به خدا واگذاشتن، واگذاشتن کار به وکیل
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای از راسته گنجشکان با منقاری مخروطی شکل دارای پرهایی به رنگ سبز و خاکستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکلا
تصویر وکلا
((وُ کَ))
جمع وکیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکل
تصویر توکل
امید
فرهنگ واژه فارسی سره
از روستاهای بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
پتکی چوبی که جهت خروج چرک از تار و پود نمد و لحاف و گلیم
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شرق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی