جدول جو
جدول جو

معنی توپوزی - جستجوی لغت در جدول جو

توپوزی
ضرب به پوز، با خوردن و زدن صرف می شود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
توپوزی
تودهنی، سخن تند و تحقیرآمیز
تصویری از توپوزی
تصویر توپوزی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که پشت توپ قرار می گیرد و با آن تیراندازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم محاذی شدن، با یکدیگر مقابل شدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توگوشی
تصویر توگوشی
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توگویی
تصویر توگویی
انگار، انگاشتن، پسوند متصل به واژه به معنای انگارنده مثلاً سهل انگار، گویی، به نظر می رسد، بپندار، تصور کن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ لُ)
شهری است در اسپانی که 15000تن سکنه و کارخانه های پارچه بافی دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری است که در مال امیرسوسن سکنی دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
منسوب به نوروز. (ناظم الاطباء). مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز. (فرهنگ فارسی معین) :
در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی
نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی.
فرخی.
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامکاراکار گیتی تازه از سر گیر باز.
منوچهری.
بوی می نوروزی در بزم شه شروان
آب گل و سیب تر بربار نمود اینک.
خاقانی.
بیا ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزی به بوی یار ما ماند.
سعدی.
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده. (گلستان)، عیدی و انعامی که در عید و نوروز می دهند. (ناظم الاطباء). چیزی که به عنوان عیدی در نوروز زیردستان را دهند:
ابیات من بخوان خط نوروزیم نویس
انصاف ده که با حکما مرد منصفی.
سوزنی.
عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر
بارگیر خاص و ترکی درج گوهر بر میان.
؟ (از المعجم).
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی.
حافظ.
، تحفه که به روز نوروز به خدمت شاه برند. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدیه ای که در ایام نوروز کهتران نزد مهتران برند.تحفه و هدیتی که به مناسبت جشن نوروز رعیت یا درباریان به خدمت بزرگان و شاهان برند:
بهترین نوروزی درگاه را
تحفه این ابیات غرا دیده ام.
خاقانی.
کآسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشیده ادهم صبح.
خاقانی.
در اثنای سخن مه پری برسبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت ای شاه خوبان به نوروزی ازبرای تو کنیزکی خریده ام و پرورده ام. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)، قصیده ای که در تهنیت نوروز گویند. (یادداشت مؤلف)، مالیات یا عوارضی که به هنگام نوروز وصول می شد. (فرهنگ فارسی معین)، جامه ای که در نوروز می پوشند. (ناظم الاطباء)، کلاهی بوده است سپید که به فصل بهار به سر می نهاده اند تا حرارت کمتر کند. (یادداشت مؤلف) :
سخن ز چمته و نوروزی و قبا گوید
دهان قاری از آن دایماً پر از عسلی است.
نظام قاری.
فغان کاین موزۀ برجسته و نوروزی چمته
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
نظام قاری.
قبائی به ایلچی گری خواستند
به نوروزی و چمته آراستند.
نظام قاری.
ای آصف جم مرتبۀ کیوان قدر
مانند هلال حلقه درگوش تو بدر
بسیار خنک شده ست در شهر هرات
زنجیر من و کلاه نوروزی صدر.
و امیر اویس صدر مردی خنک بود و در شصت سالگی هفتاد روز پیشتر از حمل کلاه نوروزی بر سر نهادی و آن کلاه سفید بر سر او چون برف نمودی... (یادداشت مؤلف از تذکرۀ دولتشاهی ص 462)، قسمی لالۀ پایه بلوری که کاسۀ آن نشان های برجستۀ سرخ و زرین و جز آن دارد. قسمی لالۀ تک پایۀ بلورین. قسمی جار. (یادداشت مؤلف)، میر نوروزی، شاه نوروزی، پادشاه نوروزی، شاه یا امیری که ظاهراً در جشن نوروز صورهً بر تخت نشانیده و اوامر او را موقتاً به کار می بسته اند. ولی در چه زمان این رسم معمول بوده است بر من مجهول است. (یادداشت مؤلف) : چون در آن سواد اعظم و مجمع بنی آدم (خوارزم) هیچ سرور معین نبود که از نزول حادثات امور و کیفیت مصالح و مهمات جمهور با او مراجعت نمایند... خمارتکین را به اتفاق به اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از او برساختند. (جهانگشای جوینی از یادداشت مؤلف).
سخن در پرده می گویم چو گل از پرده بیرون آی
که بیش از چند روزی نیست حکم میر نوروزی.
حافظ.
، مرغ نوروزی، مرغ قهقهه. کاکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرغ نوروزی شود، دراهمی است که به اسم امیر نوروز حافظی نایب دمشق سکه زده بوده اند. رجوع به نقود ص 62 و 72 و 171 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) :
همی خواهم از داور کردگار
دوروزی ده پاک پروردگار.
فردوسی.
دوروزی و درستی مرترا باد
مباد از بخت بر جان تو بیداد.
(ویس و رامین).
، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود
لغت نامه دهخدا
دوخت و دوزی که درظاهر و روی کفش و لباس و توشک و توشک صندلی اتومبیل و امثال آنها بکنند، در مقابل تودوزی یا زیردوزی
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تورزین. (ناظم الاطباء). رجوع به تورزین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب است به ترع عوز. (منتهی الارب) رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تحاذی. (اقرب الموارد). رجوع به متوازی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
عمل لیسیدن و سودن ستور پوزۀ یکدیگر را. (یادداشت بخط مؤلف) ، کنایه از بوسه. ماچ. قبله. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
کرده از عدل او به دلسوزی
گرگ با جان میش خوشپوزی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 22 هزارگزی مشرق صفی آباد و 4 هزارگزی مغرب جادۀ سلطان آباد به صفی آباد، در منطقۀکوهستانی معتدل هوائی واقع است و 538 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زیره و پنبه، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیه ای است در قضای پودگوریچه از قره طاغ و اراضی بسیار خوب و حاصلخیز دارد ولی موقع آن مساعد نیست و چون امتداد مرز واقع شده از نعمت امنیت محروم است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ دُ)
نام قدیمی ’کفه’ یا ’کافا’، شهر و بندری است در کریمه (قریم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوپوز
تصویر قوپوز
ترکی هندلک از ساز ها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نوروز: مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی. یا پادشاه نوروزی (میر نوروزی)، یا مرغ نوروزی. مرغ قهقهه (کاکی)، یا میر نوروزی. یا میر نوروز (میر)، عیدیی که در جشن نوروز دهند: (در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت: ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام) (سمک عیار 50: 1)، مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزوزی
تصویر وزوزی
موی وز کرده وژولیده ودارای جعدهای بسیار ریز و نامرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که پشت توپ قرار میگیرد و با آن تیر اندازی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپاز
تصویر توپاز
یونانی انگلیسی کرکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تووزع
تصویر تووزع
متفرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپوز
تصویر توپوز
ترکی گرز گرزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزوزی
تصویر وزوزی
((وِ وِ))
موی مجعد با فرهای ریز و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توازی
تصویر توازی
((تَ))
با هم مقابل گردیدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوروزی
تصویر نوروزی
عیدی
فرهنگ فارسی معین
تپانچه، سیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جالباسی
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش خانه حمام
فرهنگ گویش مازندرانی
ابر غلیظ همراه با باران
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کندن گردو
فرهنگ گویش مازندرانی