ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، برای مثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه، برای مِثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
توپال، بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است، چه توبال النحاس، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است، و همچنین توبال الحدید آنچه از آهن تفته ریزد، گویند اگرتوبال و برادۀ آهن بر کسی بندند که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند، (برهان) (آنندراج)، معرب توپال، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، معرب از تفال فارسی است و آن چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، برادۀ مس و آهن، (غیاث اللغات)، توبال النحاس و الحدید، چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد، (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)، و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است، (منتهی الارب)، فارسی است، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، رجوع به ترجمه ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه صیدنه و تحفۀ حکیم مؤمن و الابنیه عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود
توپال، بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است، چه توبال النحاس، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است، و همچنین توبال الحدید آنچه از آهن تفته ریزد، گویند اگرتوبال و برادۀ آهن بر کسی بندند که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند، (برهان) (آنندراج)، معرب توپال، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، معرب از تفال فارسی است و آن چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، برادۀ مس و آهن، (غیاث اللغات)، توبال النحاس و الحدید، چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد، (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)، و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است، (منتهی الارب)، فارسی است، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، رجوع به ترجمه ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه صیدنه و تحفۀ حکیم مؤمن و الابنیه عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) : چو بینند تاو بر و یال من به جنگ اندرون زخم گوپال من، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)، چو دیوان بدیدند گوپال اوی بدرّید دلشان ز چنگال اوی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)، مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازوی و چنگ و گوپال تو، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)، ، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) : چو بینند تاو بر و یال من به جنگ اندرون زخم گوپال من، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)، چو دیوان بدیدند گوپال اوی بدرّید دلْشان ز چنگال اوی، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)، مگر بازبینم بر و یال تو سر و بازوی و چنگ و گوپال تو، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)، ، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف اطاق بکوبند تا همه پوشش برابر و یکسان گردد و سپس آن را با گچ اندود کرده سفید کنند، (ناظم الاطباء)
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف اطاق بکوبند تا همه پوشش برابر و یکسان گردد و سپس آن را با گچ اندود کرده سفید کنند، (ناظم الاطباء)
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به پای آورد زخم کوپال من نراند کسی نیزه بربال من، فردوسی (از لغت فرس)، از او باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود، فردوسی، اگر داد مردی بخواهیم داد ز کوپال و شمشیر گیریم یاد، فردوسی، بر و بر منوچهر کرد آفرین که بی تو مباد اسب و کوپال و زین، فردوسی، ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز، فرخی، این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر، فرخی، من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال، منوچهری، از دل گردان برآرزهره به پیکان در سر مردم بکوب مغز به کوپال، منوچهری، یکی تیغ پولاد گرز گران همان درع و کوپال و برگستوان، اسدی، زبر مغز کوبنده کوپال بود به زیر از یلان بر سر و یال بود، اسدی، ز گردان خاور سواری چو ببر برون تاخت با گرز و کوپال و گبر، اسدی (از آنندراج)، ز نیزه نیستان شده روی خاک زکوپالها کوه گشته مغاک، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، بر آن بود رایم که عزم آورم به کوپال با پیل رزم آورم، نظامی، نمایم به گیتی یکی دستبرد که گردد ز کوپال من کوه خرد، نظامی، نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران، سعدی، ، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) : جوانی و کوپال و نیرو نماند ز من هیچ جزنام نیکو نماند، فردوسی (از فرهنگ رشیدی)، من از دور دیدم بر و یال اوی چنان برز بالا و کوپال اوی، فردوسی
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به پای آورد زخم کوپال من نراند کسی نیزه بربال من، فردوسی (از لغت فرس)، از او باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود، فردوسی، اگر داد مردی بخواهیم داد ز کوپال و شمشیر گیریم یاد، فردوسی، بر و بر منوچهر کرد آفرین که بی تو مباد اسب و کوپال و زین، فردوسی، ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز، فرخی، این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر، فرخی، من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال، منوچهری، از دل گردان برآرزهره به پیکان در سر مردم بکوب مغز به کوپال، منوچهری، یکی تیغ پولاد گرز گران همان درع و کوپال و برگستوان، اسدی، زبر مغز کوبنده کوپال بود به زیر از یلان بر سر و یال بود، اسدی، ز گردان خاور سواری چو ببر برون تاخت با گرز و کوپال و گبر، اسدی (از آنندراج)، ز نیزه نیستان شده روی خاک زکوپالها کوه گشته مغاک، نظامی، ز بس زخم کوپال خاراستیز زمین را شده استخوان ریزریز، نظامی، بر آن بود رایم که عزم آورم به کوپال با پیل رزم آورم، نظامی، نمایم به گیتی یکی دستبرد که گردد ز کوپال من کوه خرد، نظامی، نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران، سعدی، ، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) : جوانی و کوپال و نیرو نماند ز من هیچ جزنام نیکو نماند، فردوسی (از فرهنگ رشیدی)، من از دور دیدم بر و یال اوی چنان برز بالا و کوپال اوی، فردوسی