جدول جو
جدول جو

معنی تؤمری - جستجوی لغت در جدول جو

تؤمری
(تُءْ مُ ری ی)
تاموری. تأمری. رجوع به تأمری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودری
تصویر تودری
گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، شندله، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسری
تصویر توسری
ضربه ای که با دست بر سر کسی بزنند، کنایه از تحقیر، سرزنش تحقیرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سومری
تصویر سومری
مربوط به سومر مثلاً هنر سومری، از مردم سومر، زبان این قوم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَمْ مِ)
کاتب. ابوالحسن احمد بن مؤمل مؤملی کاتب، از شعرا و منشیان بزرگ خراسان و با ثعالبی معاصر بوده (قرن چهارم هجری) و ثعالبی در یتیمهالدهر ذکر او را با سه بیت شعر که خود شاعر برای او خوانده آورده است. مؤملی دو بیت از رودکی و دو بیت از معروفی بلخی را به عربی به نظم درآورده است. (از حدائق السحر صص 91-92)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ مُ ری ی)
از ’أم ر’، تاموری. تؤمری. کسی. احدی. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). و بدین معنی رجوع به تامور و تأمور شود
لغت نامه دهخدا
(مُآ)
منظم کننده ستوران در یک جا و آنها را علف دهنده. (یادداشت لغت نامه). رجوع به مؤاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ)
نعت فاعلی از ائتراء. (از منتهی الارب، مادۀ اری). رجوع به ائتراء شود، زنبور عسل شهد سازنده. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ رَ)
قناه مؤمره، نیزۀ باسنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ رَ)
مؤمر. افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
یا مؤمن سمرقندی. ازگویندگان قرن نهم بود. نام او عبدالمؤمن است و در خانقاه اخلاصیه تحصیل علوم کرده و مؤمن تخلص اوست:
بگشا دهن که نوش لبی نوش خند هم
تا قیمت شکر شکنی نرخ قند هم.
(از مجالس النفائس ص 116) (از فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تؤمری. تاءمری. رجوع به تأمری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ گَ)
قدرت و توانائی، دولت و ثروت. (ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و توانگر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نوعی از آرایش موی زنان. قسمی بریدن و آرایش موی زن از سوی پیشانی. قسمتی از موی زن که بصورتی خاص درآرند. گونه ای از پیرایش موی پیش سر زنان
لغت نامه دهخدا
(تُءْ)
نشان که از سنگ و جز آن در بیابانها سازند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی: ما بالدار تؤمور، ای احدٌ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تآمیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تآمیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
صفت و حالت مؤمن. مؤمن بودن. ایمان داشتن: به جهت مؤمنی فاضلتر است. (دانشنامۀ الهی ص 143). و رجوع به مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سومری
تصویر سومری
منسوب به سومر از مردم سومر اهل سومر، زبان مردم سومر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودری
تصویر تودری
قدومه قدامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توذری
تصویر توذری
تودری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمری
تصویر تدمری
لئیم، مرد ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقدری
تصویر توقدری
ترکی خرچال میشمرغ هوبره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغدری
تصویر توغدری
ترکی خرچال میشمرغ هوبره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
((تَ))
پنهان شدن، نهفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
Illusive, Spurious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
иллюзорный , ложный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
trügerisch, falsch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
ілюзорний , хибний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
iluzoryczny, fałszywy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
幻觉的 , 虚假的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
ilusório, espúrio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
illusorio, spurio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توهمی
تصویر توهمی
ilusorio, espurio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی