جدول جو
جدول جو

معنی توله - جستجوی لغت در جدول جو

توله
حیران شدن، سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد
تصویری از توله
تصویر توله
فرهنگ فارسی عمید
توله
بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار مثلاً توله سگ، توله شیر، کنایه از سگ کوچک، کنایه از بچۀ انسان
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
تصویری از توله
تصویر توله
فرهنگ فارسی عمید
توله
(تَ)
مرکّب از: ول ه، اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توله
(لِ)
نامی است که رومی ها به جزیره ای در شمال اروپا، احتمالاً به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آن را انتهای شمالی دنیا می دانستند. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تولس و تولیه شود
لغت نامه دهخدا
توله
(لَ / لِ)
گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). گل خبازی و نان کلاغ. (ناظم الاطباء). پنیرک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ. خبازی. (فرهنگ فارسی معین) ، بچۀ سگ را نیز گفته اند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سگ بچه و سگ توله و توله سگ نیزگویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توره. بچۀ شیرخوار سگ. نوزاد سگ. بچۀ سگ که هنوز از لحاظ تغذیه و نگهداری احتیاج به مادرش دارد. (فرهنگ فارسی معین). هم ریشه توره، پهلوی ’تروک ’’ توروک’ هندی باستان ’ترونه’ کردی ’تول’ (بچۀ سگ)... دزفولی ’تیله’ گیلکی ’توله’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یسنا ص 173 و فرهنگ ایران باستان ص 217 شود، جوجۀ مرغان شکاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بچۀ شغال. (فرهنگ فارسی معین) ، ماربچه. و توله مار نیز گویند. (یادداشت ایضاً).
- تولۀ تفلیسی، تشبه مبتذل: مثل تولۀ تفلیسی دائم به دنبال کسی رفتن، همیشه در دنبال کسی رفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تولۀ خر، خرکره. (آنندراج). کره خر. (ناظم الاطباء).
- تولۀ سگ، بچۀ سگ. (ناظم الاطباء).
در جهانگیری سگی باشد که در زیر بوته ها جست و خیز کرده جانوران را برآرد و در محاوره، سگی کوتاه پاچه که آن را سگ گرجی گویند. (آنندراج) :
ای تولۀ سگ فخر کنی از جل رنگین
پیداست چه ارزد دو سه پالان دپوئی.
حکیم شفائی (ازآنندراج).
- تولۀ مار، ماربچه. بچۀ مار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نوعی از سگ شکاری باشد که جانوررا به بوی و قوت شامه پیدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). سگ شکاری. کلب معلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بعضی کتب، توله را مرادف با سگ شکاری ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین) ، مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است. رجوع به ماللهند بیرونی ص 75 و 76 و الجماهر بیرونی ص 164 شود
عملی که برای سفید کردن کرباس کنند. (فرهنگ لغات دیوان البسه). کرباس را در آب آهک نهند و چند ساعت بگذارند رنگ آن سفید گردد و رخنه های آن پر شود و در دیدۀ خریدار مرغوب تر نماید:
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره.
نظام قاری (دیوان البسه ص 24).
مدتی جولاهه در بارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله وار.
(دیوان البسه ایضاً ص 27).
کرباس خام به گازران ناشی مدهید تا توله زده و خراب نکنند. (دیوان البسه ایضاً ص 166). و با نهادن و گذاشتن ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
توله
(لَ / تَ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
توله
(تِ وَ لَ / تُ وَ لَ)
جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهرۀ فسون دوستی و مهرۀ فسون که زنان شوهر را بدان شیفتۀ خود گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
توله
(تُ وُلْلِ)
تباهی و هلاکت. (ناظم الاطباء) : وقع فی وادی توله. بضمتین و کسراللام، یعنی در وادی هلاکت افتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توله
(تُ وَ لَ)
به معنی توله است. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود، بلا و سختی. ج، تولات. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
تصویری از توله
تصویر توله
فرهنگ لغت هوشیار
توله
((لِ))
نوزاد سگ
تصویری از توله
تصویر توله
فرهنگ فارسی معین
توله
نوزاد سگ، بچه سگ، نوزاد جانور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توله
تخم ابریشمی که برای پرورش سال بعد، کنار گذارند، به سگ ویژه ی شکار پرندگان گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توده
تصویر توده
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسه
تصویر توسه
فربه و چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزه
تصویر توزه
پوست درخت خدنگ توز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توره
تصویر توره
نادانستگی نااستادی شغال شکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجه
تصویر توجه
روی نهادن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهل
تصویر توهل
سر بسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تووه
تصویر تووه
زوج، جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومه
تصویر تومه
مروارید، مهره های سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفه
تصویر توفه
لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
سرپرستی خاوند گاری هم آوای تفعیل شیفته گرداندن، جدا کردن مادر از فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشه
تصویر توشه
خوراک اندک، زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توته
تصویر توته
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدله
تصویر تدله
دل ربودگی خرد پریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخله
تصویر تخله
تراشه، عصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توده
تصویر توده
جماعت، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توشه
تصویر توشه
اسباب سفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توجه
تصویر توجه
روی آوری، پروا، رویکرد، منید، پرداختن، دریافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تولد
تصویر تولد
زایش، زادروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توسه
تصویر توسه
آلدر گیلانی
فرهنگ واژه فارسی سره