شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، توره، اهمر خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، گال، تورِه، اَهمَر خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
هنری. نویسندۀ امریکائی. وی در سال 1817م. در ماساچوست متولد شد و از پیروان امرسون فیلسوف آمریکا بود. وی در سال 1862م. درگذشت. او راست: ’والدن، یا زندگی در جنگل ها’. (از لاروس)
هنری. نویسندۀ امریکائی. وی در سال 1817م. در ماساچوست متولد شد و از پیروان امرسون فیلسوف آمریکا بود. وی در سال 1862م. درگذشت. او راست: ’والدن، یا زندگی در جنگل ها’. (از لاروس)
برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه، در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه، اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد) ، بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : نام متورکاً، ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد) ، سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً، ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه، در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه، اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءَت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد) ، بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : نام متورکاً، ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد) ، سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً، ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
نقطۀ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد، کوکب، (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود، آبله ریزۀ سرخ یا سپید که بر چشم افتد، بجّه، نقطۀ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی، طرفه، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، دانه و هستۀ انگور در اصفهان، (یادداشت ایضاً)
نقطۀ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد، کوکب، (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود، آبله ریزۀ سرخ یا سپید که بر چشم افتد، بَجَّه، نقطۀ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی، طَرفَه، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، دانه و هستۀ انگور در اصفهان، (یادداشت ایضاً)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
سروکه. (منتهی الارب). بد روشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری یا ماندگی. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : سروک فلان و تسروک، مشی مشیه ردیه اوبطیه من هزال او اعیاء. (قطر المحیط)
سروکه. (منتهی الارب). بد روشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری یا ماندگی. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : سروک فلان و تسروک، مشی مشیه ردیه اوبطیه من هزال او اعیاء. (قطر المحیط)
سلسله جبالی در آسیای صغیر که میان کلیکیه و کاپادوس واقع است و ارجیاس بلندترین قلۀ آن 4000 متر ارتفاع دارد. (از لاروس). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 2 و ج 2 ص 143، 1260، 1689، 1781 و 1728 و ج 3 ص 1972، 2049 و 2050 شود
سلسله جبالی در آسیای صغیر که میان کلیکیه و کاپادوس واقع است و ارجیاس بلندترین قلۀ آن 4000 متر ارتفاع دارد. (از لاروس). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 2 و ج 2 ص 143، 1260، 1689، 1781 و 1728 و ج 3 ص 1972، 2049 و 2050 شود
امپراتور انام (1830- 1883 میلادی)، آزار و شکنجه ای که او نسبت به مبلغان دین مسیح روا داشت موجب دخالت نظامی دولت فرانسه در کوشن شین و سپس لشکرکشی به تونکن گردید، (از لاروس)
امپراتور انام (1830- 1883 میلادی)، آزار و شکنجه ای که او نسبت به مبلغان دین مسیح روا داشت موجب دخالت نظامی دولت فرانسه در کوشن شین و سپس لشکرکشی به تونکن گردید، (از لاروس)
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود، - چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن، - چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)، - چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود، - چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن، - چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)، - چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن