جدول جو
جدول جو

معنی تورنه - جستجوی لغت در جدول جو

تورنه
(نِ)
به زبان فلامان ها دورنیک، شهری است در بلژیک که 33200 تن سکنه دارد. محصول این شهر آهک و سیمان و کود و مبل است. در این شهر کار خانه پارچه بافی و کلیسائی بزرگ قدیمی که متعلق به قرنهای یازده و پانزدهم میلادی است با پنج برج که با روش معماری روم ساخته شده است وجود دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تورنه
تارهای رها شده ی عنکبوت که در فضا پراکنده شود، بادی که در منطقه ی گدوک از شمال به سمت جنوب وزد، توده ابر سیاه، شعله ی آتش، حرارت طاقت فرسا، تندر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توره
تصویر توره
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، اهمر، برای مثال تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از رو به و توره (قطران - رشیدی - توره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریه
تصویر توریه
پوشانیدن و پنهان کردن حقیقت، امری را برخلاف حقیقت نشان دادن، حقیقت را نهفتن و طور دیگر وانمود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توروه
تصویر توروه
جفت، زوج
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
خروس صحرائی را گویند که تذروباشد. (برهان) (آنندراج). خروس صحرائی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بعضی به معنی تذرو گفته اند مرادف ترنگ مرقوم. (فرهنگ رشیدی). همان تذرو است که او را ترنگ نیز گفته اند و خروس دشتی خوانند.... (انجمن آرا). قرقاول و خروس جنگلی و تذرو. (ناظم الاطباء). همان ترنگ مذکور است. (شرفنامۀ منیری) :
نبرد کبک به دور تو جور از شاهین
نکرد باز ز بأس تو ظلم بر تورنگ.
منصور شیرازی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
در فرهنگ شعوری (ج 2 ص 327) و ناظم الاطباء و اشتینگاس به معنی گوزن نوشته اند اما به نظر می آید که تصحیف گوزن باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
پیاز و بصل. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی در ولایت ماکون است که در ایالت سائون - ا-لوار فرانسه واقع است و 5500 تن سکنه دارد و در این بخش کلیسای کهنی به نام سن فیلیبر وجود دارد که در آن آثار معماری قرن دهم و یازدهم میلادی دیده میشود، دارای کار خانه توپ ریزی و محصولات آلومینیوم و دیگر محصولات صنعتی است، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تورنوس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
جفت را گویند که به عربی زوج نامند. (برهان) (آنندراج). جفت و زوج. (ناظم الاطباء). جفت که ضد طاق است. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رُ)
بلند کردن، نگاه را از کسی و برداشتن: وری عنه بصره توریهً، بلند کرد نگاه را از وی و برداشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آتش برآوردن از آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش از آتش زنه بیرون آوردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اندوهگین گردانیدن زشتی جراحت، داروکننده را. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، رسیدن میل امتحان به چرک و ریم جراحت. (ناظم الاطباء) ، پوشیدن حقیقت خبری و ظاهر کردن غیر آن. یقال: وری عن کذا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ارادۀ چیزی کردن و غیر آن ظاهر کردن. (آنندراج). پنهان کردن حدیثی را و ظاهر ساختن غیر آن را. (ناظم الاطباء). بپوشانیدن خبر و باوکندن (افکندن) خبری دیگر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی را اراده کردن که مقصود، غیر آن باشد. (ناظم الاطباء). پوشیدن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. ستر کردن خبر و جز آن را اظهار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آن است که متکلم خلاف ظاهر کلام خود را اراده کند. (از تعریفات جرجانی) : حرام است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلت ها یا باعثی از باعثها یا توریه ای از توریه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318) ، پوشانیدن. (آنندراج). پنهان کردن. نهفتن و مخفی نمودن. (ناظم الاطباء). پنهان کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، در قسم آن است که به زبان قسم خوری و در دل چیز دیگری گیری. الغاز و تدلیس در قسم. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : و چون ایشان را سوگند دهند، می باید که توریه کنند یعنی در باطن و خاطر خود سخنی درآرند تا از سوگند بیرون آیند. (تاریخ قم ص 110) ، عبارت است از ایهام، یعنی استعمال لفظی که آن را دو معنی باشد. یکی نزدیک و دیگری دور. و منظور معنی دور باشد. چنانکه بیان آن در لفظ ایهام گذشت. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ایهام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رات)
کتاب موسی. (مهذب الاسماء). نزد اهل شرع کتابی است که بر موسی نازل شد و آن 9 لوح بود و خدا امر فرمود که هفت لوح را تبلیغ نماید و دو لوح را متروک سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). توراه. تورات. رجوع به تورات شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان مشهد ریزۀ بالا ولایت باخرز است که در بخش طیبات شهرستان مشهد واقع است و 537 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی معشوق. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
روزی ننهاد ایزد، در عمر چنان چیزی
معشوقۀ وامق را، تورانۀ رامین را.
پوربهاء (ازفرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مرکز ولایتی است در ایالت آردش فرانسه که بر کنار رود رون واقع است و 6800 تن سکنه دارد. محصولش پارچه های ابریشمی، کلاه، شراب، مرمر و چوبهای ساختمانی است. این ولایت از یازده بخش و 127 بلوک تشکیل یافته و جمعاً 106200 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 840 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و فاضل آب رود خانه قرجه قیه ومحصول آنجا غلات، یونجه، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. معدن سنگ آسیا در حوالی ده واقع است. سنگهای استخراجی به اطراف حمل میگردد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ نِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه، واقع در شمال خاوری کوزران و خاور باوان سردار. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و چغندرقند و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است و در تابستان می توان اتومبیل برد. این دهکده از دو محل بفاصله دو کیلومتر و معروف به علیا و سفلی تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نَ)
بلغت بربر معادل میکده، مسافر خانه رومی است. (از دزی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
دهی از دهستان سلگی است که در شهرستان نهاوند واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنه
تصویر ترنه
ترکی کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
واگرنه و اگرنه
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی استعمال لفظی که آن دو معنی باشد، یکی نزدیک و دیگری دور و منظور معنی دور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
خروس صحرای تذرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توره
تصویر توره
نادانستگی نااستادی شغال شکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توره
تصویر توره
((تُ رَ))
شغال، تورک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
((وَ نَ))
واگرنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریه
تصویر توریه
((تُ یِ))
پوشانیدن حقیقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
((رَ))
خروس صحرایی، تذرو
فرهنگ فارسی معین
قرقاول، نوعی گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستا و باقی مانده ی برجی قدیمی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چکه کردن آب
فرهنگ گویش مازندرانی
نیرنگ، دسیسه
فرهنگ گویش مازندرانی