لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). خاک. (مهذب الاسماء). تورب. تیرب. به معنی تراب، یعنی خاک. (از اقرب الموارد). رجوع به تراب و تورب و تیرب شود
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). خاک. (مهذب الاسماء). تَورَب. تَیرَب. به معنی تراب، یعنی خاک. (از اقرب الموارد). رجوع به تراب و تورب و تیرب شود
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
کتاب مقدس و مذهبی قوم یهود که از حضرت موسی باقی مانده است و شامل پنج کتاب (اسفار خمسه) می باشد، ۱) سفر تکوین، راجع به خلقت عالم و اوایل تاریخ بنی اسرائیل. ۲) سفر خروج، دربارۀ مهاجرت بنی اسراییل از مصر. ۳) سفر لاویان، شامل قوانین مذهبی و شرایع و قواعد و حدود سبط لاوی (از اسباط دوازده گانۀ اسرائیل) . ۴) سفر اعداد، دربارۀ مسافرت بنی اسرائیل و فتح اراضی کنعان و قوۀ مادی آن ها. ۵) سفر تثنیه، مکمل کتب قبلی است و تکرار شرایع را به طور اختصار بیان کرده است. مجموعۀ اسفار پنج گانه و ملحقات تورات را عهد قدیم یا عهد عتیق می گویند
کتاب مقدس و مذهبی قوم یهود که از حضرت موسی باقی مانده است و شامل پنج کتاب (اَسفار خمسه) می باشد، ۱) سِفْر تکوین، راجع به خلقت عالم و اوایل تاریخ بنی اسرائیل. ۲) سفر خروج، دربارۀ مهاجرت بنی اسراییل از مصر. ۳) سفر لاویان، شامل قوانین مذهبی و شرایع و قواعد و حدود سبط لاوی (از اسباط دوازده گانۀ اسرائیل) . ۴) سفر اعداد، دربارۀ مسافرت بنی اسرائیل و فتح اراضی کنعان و قوۀ مادی آن ها. ۵) سفر تثنیه، مکمل کتب قبلی است و تکرار شرایع را به طور اختصار بیان کرده است. مجموعۀ اسفار پنج گانه و ملحقات تورات را عهد قدیم یا عهد عتیق می گویند
نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است. (فرهنگ جهانگیری). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). ’تارابی’ که خروج کرد و جمعی را بهلاکت افکند از اهل تاراب بوده. (آنندراج) (انجمن آرا). نام قریه ای به بخارا و عرب آنرا طاراب گویند: چون سمرقند مستخلص شد توشا باسقاق را به امارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد، ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان... قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد، شذاذ و متفرقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رأفت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد، بلک درجۀ اعلی پذیرفت، و عرصۀ آن مستقر کبار و کرام و مجمع خاص و عام گشت. ناگاه در شهور سنۀ ست وثلثین وستمائه از تاراب بخارا غربال بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوام برو جمع آمدند تا کار بجایی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 83- 84).... بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند... (تاریخ جهانگشای ایضاً ص 85).... حجاج جواب نوشت که آنچه یاد کردی معلوم شد و عجب آمد مرا از این دو دانه مروارید بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند و (از این) عجب تر سخاوت تو که (چنین) چیزی فاخر بدست آوردی و بنزدیک ما فرستادی بارک اﷲ علیک، پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند چون قتیبه از کار بیکند فارغ شد به خنبون رفت و حربها کرد و خنبون و تاراب و بسیار دیهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام و با وی حربهای بسیار کرد و بعاقبت وردان خدات بمرد و [وردانه و بسیار دیه ها بگرفت واندر میان روستاهای بخارا میان تاراب و خنبون و رامتین لشکرها گرد آمدند بسیار و قتیبه را در میان گرفتند... (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 54). در آن فرصت که تاراب را عمارت میکردند خلق ولایت بخارا قوی در تشویش شده بودند... قدم شوم را بطرف تاراب رسان باشد که مسلمانان خلاص یابند، به اشارت خواجه بطرف تاراب رفتم چون به تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم...درحال مردم از تاراب بطرف شهر بخارا روان گشتند... (انیس الطالبین بخاری، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 78، و طاراب شود
نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است. (فرهنگ جهانگیری). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). ’تارابی’ که خروج کرد و جمعی را بهلاکت افکند از اهل تاراب بوده. (آنندراج) (انجمن آرا). نام قریه ای به بخارا و عرب آنرا طاراب گویند: چون سمرقند مستخلص شد توشا باسقاق را به امارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد، ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان... قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد، شذاذ و متفرقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رأفت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد، بلک درجۀ اعلی پذیرفت، و عرصۀ آن مستقر کبار و کرام و مجمع خاص و عام گشت. ناگاه در شهور سنۀ ست وثلثین وستمائه از تاراب بخارا غربال بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوام برو جمع آمدند تا کار بجایی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 83- 84).... بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند... (تاریخ جهانگشای ایضاً ص 85).... حجاج جواب نوشت که آنچه یاد کردی معلوم شد و عجب آمد مرا از این دو دانه مروارید بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند و (از این) عجب تر سخاوت تو که (چنین) چیزی فاخر بدست آوردی و بنزدیک ما فرستادی بارک اﷲ علیک، پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند چون قتیبه از کار بیکند فارغ شد به خنبون رفت و حربها کرد و خنبون و تاراب و بسیار دیهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام و با وی حربهای بسیار کرد و بعاقبت وردان خدات بمرد و [وردانه و بسیار دیه ها بگرفت واندر میان روستاهای بخارا میان تاراب و خنبون و رامتین لشکرها گرد آمدند بسیار و قتیبه را در میان گرفتند... (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 54). در آن فرصت که تاراب را عمارت میکردند خلق ولایت بخارا قوی در تشویش شده بودند... قدم شوم را بطرف تاراب رسان باشد که مسلمانان خلاص یابند، به اشارت خواجه بطرف تاراب رفتم چون به تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم...درحال مردم از تاراب بطرف شهر بخارا روان گشتند... (انیس الطالبین بخاری، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 78، و طاراب شود
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) : شوراب ز قعر تیره دریا چون پاک شود، شود سمائی، ناصرخسرو، اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم، ناصرخسرو، اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا، ناصرخسرو، تا فزایدکوری از شوراب ها زانکه آب شور بفزاید عمی، مولوی
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) : شوراب ز قعر تیره دریا چون پاک شود، شود سمائی، ناصرخسرو، اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم، ناصرخسرو، اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا، ناصرخسرو، تا فزایدکوری از شوراب ها زانکه آب شور بفزاید عمی، مولوی
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
توراه. توریه. اسفار پنجگانه موسی. معرب ’توره’ عبری است و معنی آن شریعت و وصیت است که همه آن بر عهد قدیم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). کتاب موسی (ع). (ناظم الاطباء). عهد عتیق. صورهالعتیقه. (ابن الندیم). در عبری تورا نامی است که یهودان به قانون موسی دهند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). اسفار پنجگانه یا پنج کتاب موسی عبارت است از: 1- ژنز یا سفر تکوین تا استقرار عبرانیان در مصر. 2- جلای وطن یا سفر خروج. 3- سفر لاویان یا احکام صریح مذهبی. 4- سفر اعداد یا شرح نیروی مادی قوم. 5- سفر تثنیه یا مکمل کتابهای یادشدۀ قبل. (از لاروس) : یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ماانزلت التوریه و الانجیل الا من بعده اءفلاتعقلون. (قرآن 3 / 65). و کیف یحکمونک و عندهم التوریه فیها حکم الله.... (قرآن 5 / 43). به زرق تو این بار غره نگردم گر انجیل و تورات پیشم بخوانی. منوچهری. رجوع به نشوءاللغه ص 68 و مزدیسنا و یشتها و فرهنگ ایران باستان و مادۀ بعد شود
توراه. توریه. اسفار پنجگانه موسی. معرب ’توره’ عبری است و معنی آن شریعت و وصیت است که همه آن بر عهد قدیم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). کتاب موسی (ع). (ناظم الاطباء). عهد عتیق. صورهالعتیقه. (ابن الندیم). در عبری تورا نامی است که یهودان به قانون موسی دهند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). اسفار پنجگانه یا پنج کتاب موسی عبارت است از: 1- ژنز یا سِفْرِ تکوین تا استقرار عبرانیان در مصر. 2- جلای وطن یا سِفْرِ خروج. 3- سِفْرِ لاویان یا احکام صریح مذهبی. 4- سِفْرِ اعداد یا شرح نیروی مادی قوم. 5- سِفْرِ تثنیه یا مکمل کتابهای یادشدۀ قبل. (از لاروس) : یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ماانزلت التوریه و الانجیل الا من بعده اءَفلاتعقلون. (قرآن 3 / 65). و کیف یحکمونک و عندهم التوریه فیها حکم الله.... (قرآن 5 / 43). به زرق تو این بار غره نگردم گر انجیل و تورات پیشم بخوانی. منوچهری. رجوع به نشوءاللغه ص 68 و مزدیسنا و یشتها و فرهنگ ایران باستان و مادۀ بعد شود
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف) نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83) رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف) دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری) نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری) سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری) نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) : چنین تا بیامد بدان شارسان که شوراب بد نام آن کارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف) نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83) رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف) دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری) نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری) سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری) نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) : چنین تا بیامد بدان شارسان که شوراب بد نام آن کارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 42هزارگزی جنوب باختری قاین، کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 59 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 188 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 13000 گزی خاور فهلیان و 3000 گزی شوسۀ کازرون به بهبهان، سکنۀ آن 29 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 42هزارگزی جنوب باختری قاین، کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 59 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 188 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 13000 گزی خاور فهلیان و 3000 گزی شوسۀ کازرون به بهبهان، سکنۀ آن 29 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند، (برهان)، گنبدی که بر سر قبرها میسازند، (برهان) (رشیدی)، گورابه: مردم دانا نرهد زین دو گور بالا گوراب و فروچاه گور، امیرخسرو دهلوی، جهان غرق بادا به دریای شور که بالاست گوراب و ته چاه گور، امیرخسرو، ، و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند، (برهان)، قلت، (حبیش تفلیسی)، ردهه، (حبیش تفلیسی)، سراب، گوراب، (محمود بن عمر) : بهر آب ار روی سوی گوراب گم کنی جان و زو نیابی آب، عنصری، رجوع به کوراب شود، ، و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است، (برهان)، گورب، جوراب، جورب (معرب)، کردی گوره (جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) هفته بازار، رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است، این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37)، رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود
میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند، (برهان)، گنبدی که بر سر قبرها میسازند، (برهان) (رشیدی)، گورابه: مردم دانا نرهد زین دو گور بالا گوراب و فروچاه گور، امیرخسرو دهلوی، جهان غرق بادا به دریای شور که بالاست گوراب و ته چاه گور، امیرخسرو، ، و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند، (برهان)، قَلْت، (حبیش تفلیسی)، رَدْهه، (حبیش تفلیسی)، سراب، گوراب، (محمود بن عمر) : بهر آب ار روی سوی گوراب گم کنی جان و زو نیابی آب، عنصری، رجوع به کوراب شود، ، و چاقشورساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است، (برهان)، گورب، جوراب، جورب (معرب)، کردی گوره (جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) هفته بازار، رابینو آرد: این بازارها که گوراب نامیده میشوند، محلی است که هفته ای یک بار در آنجا بازار خریدوفروش برقرار میشود، ولی روزهای دیگر به کلی از جمعیت خالی است، این بازارها فقط در گیلان و مغرب مازندران تشکیل میشود و بنابه رسم و عادت فاصله آنها باید دست کم تقریباً یک فرسخ باشد، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینوصص 36-37)، رجوع به متن انگلیسی این کتاب ص 16 شود
دهی است از دهستان اربعۀ پایین بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد کنار راه عمومی اهرم به فراشبند. این دهکده کوهستانی و گرمسیر با 143 تن سکنه است. آب آن از چاه و چشمه و قنات و محصول آن خرما و لیموو شغل اهالی زراعت و باغداری است. در نزدیکی آن معدن نمکی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان اربعۀ پایین بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد کنار راه عمومی اهرم به فراشبند. این دهکده کوهستانی و گرمسیر با 143 تن سکنه است. آب آن از چاه و چشمه و قنات و محصول آن خرما و لیموو شغل اهالی زراعت و باغداری است. در نزدیکی آن معدن نمکی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام ترکستان است و بعضی از خراسان و آن از مشرق است، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، ولایت ماوراءالنهر است، (فرهنگ جهانگیری)، ملک ماورأالنهر، منسوب به تور، (فرهنگ رشیدی)، نام ولایتی است بر آن طرف آب آموی، یعنی ماوراءالنهر، (برهان)، چون این ملک را فریدون به تور، پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم شد، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، ملکی است معروف، منسوب به تور که پسر فریدون بود، (غیاث اللغات) (آنندراج)، جمیع بلاد ماوراءالنهر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کلمه توران، نام سرزمین تورانیان است، در پهلوی توران مرکب از ’تور’ + ’آن’ (پسوند نسبت و مکان)، سرزمین توران به ایران ویج یا مملکت خوارزم متصل بوده، از طرف مشرق تا دریاچۀ آرال - که جغرافی نویسان قرون وسطی آن را دریاچۀ خوارزم نیز نامیده اند - امتداد داشته است، جنگهای ایرانیان و تورانیان بخش مهم داستانهای ملی ما را تشکیل میدهد، پادشاه توران، افراسیاب (در اوستا فرنره سینه)، با پادشاهان پیشدادی و پس از آن با پادشاهان کیانی در زد و خورد بوده است، در اوستا از این جنگ یاد شده و غیرمستقیم حدود خاک توران تعیین شده است، بطلمیوس جغرافیانویس یونانی قرن دوم میلادی تور را ناحیۀ خوارزم دانسته، خوارزمی (نیمۀ دوم قرن چهارم هجری) در مفاتیح العلوم ص 114 می نویسد: مرز توران معمولاً نزد ایرانیان ممالک مجاور جیحون است، در شاهنامه توران مملکت ترکان و چینیان است که بواسطۀ جیحون از ایران جدا می شود، در کتب ایرانی و عرب قرون وسطی تمایل مخصوص به اطلاق توران به سرزمین ماوراءالنهر مشاهده می شود، نزد خاورشناسان، تورانیان طوایفی بودند در دشتهای روسیه و مستملکات آسیایی روس حالیه، یا طوایف چادرنشینی که از دریای قفقاز تا رود سیحون (سیردریا) پراکنده بودند، از اوستا و کتب دینی پهلوی و داستانهای ملی و اقوال مورخان قدیم برمی آید که ایرانیان و تورانیان از یک نژاد بوده اند منتهی ایرانیان زودتر شهرنشین و متمدن شدند و تورانیان به همان وضع بیابان نوردی و چادرنشینی باقی ماندند، در کتب متأخر ناحیت ترک و خزر و چین و ماچین و تبت و شرق را به تفاوت خاک تور و ممالک روم و روس و آلان و مغرب را خاک سرم (سلم) دانسته اند، بر خلاف این پندار، توران و سرمان و دو مملکت دیگر سائینی و داهی (که در فروردین یشت آمده) هر چهار، مانند خود ایران مرز و بوم قوم آریائی است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به منذر بگوید که ای سرفراز جهان را به نام تو بادا نیاز نگهدار ایران و توران توئی به هرجای، پشت دلیران توئی، فردوسی، بدو گفت گرسیوز، ای شهریار به ایران و توران ترا نیست یار، فردوسی، جمال ملکت ایران و توران مبارک سایۀ ذوالطول و المن، منوچهری، توران بدان پسر دهی، ایران بدین پسر مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار، منوچهری، ای سپاهت راسپاهان، رایتت را، ری مکان ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق، منوچهری، گر تخت کیان زند به توران جیحون به سر بنان شکافد، خاقانی، در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد هزاهز در اقلیم توران نماید، خاقانی، دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران به خراسان یابم، خاقانی، شر اندک، خوار مشمر، زآنکه اصل فتنه ها کاندر ایران است و در توران، ز خون ایرج است، ابن یمین، رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 92 و 435 و تاریخ گزیده و مجمل التواریخ و القصص ص 324 و یشتها و فارسنامۀ ابن البلخی ص 12 و 83 و حبیب السیر چ خیام و جهانگشای جوینی ج 1 ص 73 و نزههالقلوب ج 3 ص 279 و ماللهند ص 102 و مجمل التواریخ گلستانه ص 324 و ترجمه محاسن اصفهان ص 6 و 57 و 143 و مزدیسنا و تاریخ ادبیات برون ج 3 و یسنا و مجالس النفائس ص 264 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2201، 2264، 2225، 2265 و تاریخ عصر حافظ و تورانیان شود
نام ترکستان است و بعضی از خراسان و آن از مشرق است، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، ولایت ماوراءالنهر است، (فرهنگ جهانگیری)، ملک ماورأالنهر، منسوب به تور، (فرهنگ رشیدی)، نام ولایتی است بر آن طرف آب آموی، یعنی ماوراءالنهر، (برهان)، چون این ملک را فریدون به تور، پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم شد، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، ملکی است معروف، منسوب به تور که پسر فریدون بود، (غیاث اللغات) (آنندراج)، جمیع بلاد ماوراءالنهر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کلمه توران، نام سرزمین تورانیان است، در پهلوی توران مرکب از ’تور’ + ’آن’ (پسوند نسبت و مکان)، سرزمین توران به ایران ویج یا مملکت خوارزم متصل بوده، از طرف مشرق تا دریاچۀ آرال - که جغرافی نویسان قرون وسطی آن را دریاچۀ خوارزم نیز نامیده اند - امتداد داشته است، جنگهای ایرانیان و تورانیان بخش مهم داستانهای ملی ما را تشکیل میدهد، پادشاه توران، افراسیاب (در اوستا فرنره سینه)، با پادشاهان پیشدادی و پس از آن با پادشاهان کیانی در زد و خورد بوده است، در اوستا از این جنگ یاد شده و غیرمستقیم حدود خاک توران تعیین شده است، بطلمیوس جغرافیانویس یونانی قرن دوم میلادی تور را ناحیۀ خوارزم دانسته، خوارزمی (نیمۀ دوم قرن چهارم هجری) در مفاتیح العلوم ص 114 می نویسد: مرز توران معمولاً نزد ایرانیان ممالک مجاور جیحون است، در شاهنامه توران مملکت ترکان و چینیان است که بواسطۀ جیحون از ایران جدا می شود، در کتب ایرانی و عرب قرون وسطی تمایل مخصوص به اطلاق توران به سرزمین ماوراءالنهر مشاهده می شود، نزد خاورشناسان، تورانیان طوایفی بودند در دشتهای روسیه و مستملکات آسیایی روس حالیه، یا طوایف چادرنشینی که از دریای قفقاز تا رود سیحون (سیردریا) پراکنده بودند، از اوستا و کتب دینی پهلوی و داستانهای ملی و اقوال مورخان قدیم برمی آید که ایرانیان و تورانیان از یک نژاد بوده اند منتهی ایرانیان زودتر شهرنشین و متمدن شدند و تورانیان به همان وضع بیابان نوردی و چادرنشینی باقی ماندند، در کتب متأخر ناحیت ترک و خزر و چین و ماچین و تبت و شرق را به تفاوت خاک تور و ممالک روم و روس و آلان و مغرب را خاک سرم (سلم) دانسته اند، بر خلاف این پندار، توران و سرمان و دو مملکت دیگر سائینی و داهی (که در فروردین یشت آمده) هر چهار، مانند خود ایران مرز و بوم قوم آریائی است، (حاشیۀ برهان چ معین) : به منذر بگوید که ای سرفراز جهان را به نام تو بادا نیاز نگهدار ایران و توران توئی به هرجای، پشت دلیران توئی، فردوسی، بدو گفت گرسیوز، ای شهریار به ایران و توران ترا نیست یار، فردوسی، جمال ملکت ایران و توران مبارک سایۀ ذوالطول و المن، منوچهری، توران بدان پسر دهی، ایران بدین پسر مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار، منوچهری، ای سپاهت راسپاهان، رایتت را، ری مکان ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق، منوچهری، گر تخت کیان زند به توران جیحون به سر بنان شکافد، خاقانی، در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد هزاهز در اقلیم توران نماید، خاقانی، دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران به خراسان یابم، خاقانی، شر اندک، خوار مشمر، زآنکه اصل فتنه ها کاندر ایران است و در توران، ز خون ایرج است، ابن یمین، رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 92 و 435 و تاریخ گزیده و مجمل التواریخ و القصص ص 324 و یشتها و فارسنامۀ ابن البلخی ص 12 و 83 و حبیب السیر چ خیام و جهانگشای جوینی ج 1 ص 73 و نزههالقلوب ج 3 ص 279 و ماللهند ص 102 و مجمل التواریخ گلستانه ص 324 و ترجمه محاسن اصفهان ص 6 و 57 و 143 و مزدیسنا و تاریخ ادبیات برون ج 3 و یسنا و مجالس النفائس ص 264 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2201، 2264، 2225، 2265 و تاریخ عصر حافظ و تورانیان شود
پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند جوراب شلواری: جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد
پوششی که آن را از نخ های پنبه ای یا پشمی و یا ابریشمی بافند و پا را با آن پوشانند جوراب شلواری: جورابی که همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن بافته شده باشد
به معنی اخص، به اسفار خمسه عهد عتیق (تکوین، خروج، احبار، عدد و تثنیه)، انبیا (ابراهیم، اسحاق، یعقوب و ایام بنی اسراییل در برسینا) و توصیه های موسوی در اخلاق و شرایع اطلاق می شود، همه کتاب مقدس را به خطا تورات نامند
به معنی اخص، به اسفار خمسه عهد عتیق (تکوین، خروج، احبار، عدد و تثنیه)، انبیا (ابراهیم، اسحاق، یعقوب و ایام بنی اسراییل در برسینا) و توصیه های موسوی در اخلاق و شرایع اطلاق می شود، همه کتاب مقدس را به خطا تورات نامند
اگر بیند جوراب در پای داشت، دلیل که مال نگاهدارد. اگر بیند جوراب سفید و پاکیزه در پای داشت، دلیل که زکوه مال داده بود. جابر مغربی جوراب درخواب، خادمی است از شمار زنان. اگر بیند جوراب نو از ابریشم یا از ریسمان پوشیده است، دلیل که او را خادمی است اصلی و از او بخرد، یا زنی با جمال بخواهد. اگر بیند جوراب زرد داشت، دلیل که او را خادمی بیمارگون پیدا گردد. اگر بیند جوراب او سرخ است دلیل که او را خادمی شر و بیشرم است. اگر بیند جوراب او سیاه است، اگر بیننده مصلح است، نیکو است، اگر مفسد است، بد بود، اگر بیند جورابش چرکین و کهن بود، دلیل که خادمش را به فساد متهم کنند. اگر بیند جورابش ضایع شد یا بسوخت، دلیل بر مرگ خادم بود، و بعضی از معبران گویند: جوراب، مال و خواسته است. اگر جوراب بوی خوش دهد، دلیل که زکوه مال بدهد. اگر بوی جوراب ناخوش بود، دلیل که زکوه مال ندهد و زبان مردم بر وی دراز شود. محمد بن سیرین جوراب پای مال مرد است. اگر بیند از جوراب او بوی خوش می آمد، دلیل که مرگ و زندگانی او را ثناگوید. اگر بوی ناخوش کند، او را ملامت و نفرین کنند. اگر بیند جوراب او ضایع شد، دلیل که زکوه ندهد و مال او ضایع شود. اگر بیند که جوراب او از پوست بود و بینند که از کدام پوست است، اگر پوستین پوست شتر بود، دلیل که خادم او بزرگ همت و اصیل بود. اگر از پوست گوسفنداست، دلیل که خادم او از مردم عامه است. اگر از پوست اسب بود، دلیل که خادمش از اصل مهتر و سپاهیان است. اگر بیند از پوست نخجیر است، خادم او از مردمی بیابانی است.
اگر بیند جوراب در پای داشت، دلیل که مال نگاهدارد. اگر بیند جوراب سفید و پاکیزه در پای داشت، دلیل که زکوه مال داده بود. جابر مغربی جوراب درخواب، خادمی است از شمار زنان. اگر بیند جوراب نو از ابریشم یا از ریسمان پوشیده است، دلیل که او را خادمی است اصلی و از او بخرد، یا زنی با جمال بخواهد. اگر بیند جوراب زرد داشت، دلیل که او را خادمی بیمارگون پیدا گردد. اگر بیند جوراب او سرخ است دلیل که او را خادمی شر و بیشرم است. اگر بیند جوراب او سیاه است، اگر بیننده مصلح است، نیکو است، اگر مفسد است، بد بود، اگر بیند جورابش چرکین و کهن بود، دلیل که خادمش را به فساد متهم کنند. اگر بیند جورابش ضایع شد یا بسوخت، دلیل بر مرگ خادم بود، و بعضی از معبران گویند: جوراب، مال و خواسته است. اگر جوراب بوی خوش دهد، دلیل که زکوه مال بدهد. اگر بوی جوراب ناخوش بود، دلیل که زکوه مال ندهد و زبان مردم بر وی دراز شود. محمد بن سیرین جوراب پای مال مرد است. اگر بیند از جوراب او بوی خوش می آمد، دلیل که مرگ و زندگانی او را ثناگوید. اگر بوی ناخوش کند، او را ملامت و نفرین کنند. اگر بیند جوراب او ضایع شد، دلیل که زکوه ندهد و مال او ضایع شود. اگر بیند که جوراب او از پوست بود و بینند که از کدام پوست است، اگر پوستین پوست شتر بود، دلیل که خادم او بزرگ همت و اصیل بود. اگر از پوست گوسفنداست، دلیل که خادم او از مردم عامه است. اگر از پوست اسب بود، دلیل که خادمش از اصل مهتر و سپاهیان است. اگر بیند از پوست نخجیر است، خادم او از مردمی بیابانی است.
اگر کسی بیند تورات همی خواند، دلیل که وی را قوتی پدید آید از مردم محتشم. اگر بیند تورات خواند به ظاهر، دلیل که با کسی خصومت کند و بر وی ظفر یابد و مرادش حاصل شود. اگر بیند کسی را تعلیم تورات می کرد، دلیل که از آن کس خیر بدو رسد. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند تورات همی خواند، دلیل که وی را قوتی پدید آید از مردم محتشم. اگر بیند تورات خواند به ظاهر، دلیل که با کسی خصومت کند و بر وی ظفر یابد و مرادش حاصل شود. اگر بیند کسی را تعلیم تورات می کرد، دلیل که از آن کس خیر بدو رسد. محمد بن سیرین