جدول جو
جدول جو

معنی توثیق - جستجوی لغت در جدول جو

توثیق
محکم کردن، استوار کردن، ثقه معرفی کردن، کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
فرهنگ فارسی عمید
توثیق(تَ یَ)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم و استوار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ثقه خواندن. ثقه گفتن. ثقه شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
توثیق
استوار و محکم کردن
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
فرهنگ لغت هوشیار
توثیق((تُ))
اطمینان کردن
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
فرهنگ فارسی معین
توثیق
اعتباربخشی، اعتبار سنجی، تأیید، تصویب، تأییدیّه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیق
تصویر توفیق
(پسرانه)
موفقیت، کامیابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
کسی را به کاری مدد کردن، به کاری دست یافتن، مدد کردن بخت، فراهم شدن اسباب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
محکم و استوار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توانا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم کردن بستر و آنچه بدان ماند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). نرم کردن. (دهار). پایمال ونرم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دیگپایه ساختن جهت دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ بُ)
برگ بیاوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دهار). برگ بیرون آوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن برگ از درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
تباه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). درانیدن کنارۀ نهر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَفْ فُ)
تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج) ، وسق الحنطه توسیقاً، جعلها وسقاً وسقاً، باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ابومحمد بن محمد الحسین بن عبدالله بن محمد. اصلاً از مغرب است ولی در دمشق زندگی می نمود. وی از مهندسین و منجمین و ادباء قرن ششم هجری قمری است. در دمشق به تدریس و افادات علمیه اشتغال داشته و به فهم و به علم اشتهار یافت و شعر نیز می سروده. از شاگردانش محمد بن نصر بن صغیر القسیرانی است که ادبیات و حکمت نزدوی آموخته است. وفاتش را می گویند در صفر سال 516 هجری قمری در دمشق اتفاق افتاده. تألیفی از وی نام برده نشده است. (گاهنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ)
مرکّب از: وف ق، سازوار گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، سازگار گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)، موافق گردانیدن اسباب. (آنندراج)،... موافق گردانیدن کاری. (از اقرب الموارد)، موافق گردانیدن اسباب. (آنندراج)،...موافق گردانیدن خدا اسباب را موافق خواهش بنده تا آن خواهش او سرانجام یابد. و استعمال لفظ توفیق در بهم رسیدن امور خیر باشد نه امورات شر. (غیاث اللغات)، قرار دادن اسباب را موافق مطلوب یا آسان گردانیدن راه خیر و مسدود ساختن راه شر و خذلان عکس آن است. (ازاقرب الموارد)، راست و درست کردن: وفق اﷲ توفیقاً، راست و درست کرد آن را خدای. و باﷲ التوفیق، یعنی راست و درست گرداند خداوند عالم اسباب را مطابق خواهش بنده و آماده سازد آن را. (ناظم الاطباء)، قرار دادن خدا کارهای بندگان را موافق آنچه دوست دارد و بدان خشنود است. (از تعریفات جرجانی)، رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود:... ثم جاؤک یحلفون باﷲ ان اءردنا اًلاّ احساناً و توفیقاً. (قرآن 4 / 62)،... مااستطعت و ماتوفیقی اًلاّ باﷲ علیه توکلت و الیه انیب. (قرآن 11 / 88) ، عنایت و لطف الهی و راهنمائی الهی. (ناظم الاطباء) :
ربودم به توفیق جان آفرین
به زودی برش نزد شاه گزین.
فردوسی.
خرد رااتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهد او را برین بر هفت کشورها.
منوچهری.
این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا به تأیید ابد آن اختیار.
منوچهری.
به برکت خداوند نیکوئی توفیقش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312)، اگر ثبات نکنند و بروند، بر اثر ایشان تا باورد و نسا برویم و این زمستان در این کار کنیم تا به توفیق ایزد عزّ و جل خراسان را پاک کرده آید. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 594)،
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بوده ست مرا یار و نگهدار.
ناصرخسرو.
بی یار نخوانمش در این مدحت
زیرا که ز توفیق یار دارد.
مسعودسعد.
جهد بر تست و بر خدا توفیق
زآنکه توفیق و جهد هست رفیق.
سنائی.
کسب از جایی که همت به توفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد. (کلیله و دمنه)، لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم دست دهد. (کلیله و دمنه)، وبه مدد توفیق جمال حال ایشان بیاراست. (کلیله و دمنه)،
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدارا شناخت.
نظامی.
تو شوی از جملۀ عالم عزیز
جهد تو می باید و توفیق نیز.
نظامی.
جهد نظامی نفسی بود سرد
گرمی توفیق بچیزیش کرد.
نظامی.
گر از حق نه توفیق خیری رسد
کی از بنده خیری به غیری رسد.
سعدی (بوستان)،
دزد بی توفیق، ابریق رفیق برداشت که به طهارت می روم.... (گلستان) ، دست دادن کسی را به کاری. (منتهی الارب) ، اصلاح کردن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، راست واستوار گردانیدن خدا کسی را، نیکی افکندن خدای در دل کسی، اصابت در حجت. (ازاقرب الموارد) ، سزاوار گردانیدن. (دهار) (آنندراج) ، اتیتک لتوفیق الهلال، آمدم به تو هنگام برآمدن هلال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اتمام و انجام موافق میل. (ناظم الاطباء)، دست دادن. کامرانی. کامروائی. کامیابی. کامکاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
یار بادت توفیق، روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق، دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
بشناس که توفیق تو این پنج حواسی
هر پنج عطا زایزد، مر پیر و جوان را.
ناصرخسرو.
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند.
خاقانی.
هر کبوتر کز حریم کعبۀ جان آمده
زیر پرّش نامۀ توفیق پنهان دیده اند.
خاقانی.
دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار می سازد.
خاقانی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان)،
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست ؟
صائب.
، لیاقت و شایستگی و قدرت و توانائی. قدرت دادن کسی را به کاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گوی توفیق و سعادت در میان افکنده اند
کس به میدان رو نمی آرد سواران را چه شد؟
حافظ.
، چاره و علاج و سازداری. و همیشه لفظ توفیق رادر بهم رسیدن اسباب امور خیر گویند نه امور شر. (ناظم الاطباء)، سازواری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زنهار به توفیق بهانه نکنی زآنک
معذور ندارند بدین خرد وکلان را.
ناصرخسرو (چ مینوی و محقق ص 543)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ ءَ)
بسیار قدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَمْ مُ)
درنگ و بازداشتن، خلاف ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازی و بیهودگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگردانیدن و فاسد کردن. (از اقرب الموارد) ، به بدخوئی نسبت نمودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار و محکم. (ناظم الاطباء). ج، وثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
متفق گشتند در عهد وثیق
که نگرداند سخن را یک رفیق.
مولوی.
- ثوب وثیق،جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر بالش نشاندن. (زوزنی). بر نهالین نشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نهالین پیش کسی افکندن تا بر وی نشیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توثق
تصویر توثق
به استواری فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریق
تصویر توریق
برگ کردن برگ بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توعیق
تصویر توعیق
بد خوی خواندن، بیهودگی، باز داشتن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
سازگار گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیر
تصویر توثیر
پایمال کردن با پا نرم کردن، نهالین دوزی، هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثیق
تصویر تلثیق
تباهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیقات
تصویر توثیقات
جمع توثیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
((تُ))
موافق گردانیدن، مدد کردن، دست یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
بهروزی، پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت
متضاد: ناکامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استوار، محکم، استوار، مستند، مطمئن، موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد