جدول جو
جدول جو

معنی توثب - جستجوی لغت در جدول جو

توثب
برجستن، به ستم بر کسی یا چیزی مستولی شدن
تصویری از توثب
تصویر توثب
فرهنگ فارسی عمید
توثب(تَ)
مستولی شدن به چیزی به ظلم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و به ستم مستولی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غالب آمدن به ظلم. غالب شدن بظلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
توثب
برجستن
تصویری از توثب
تصویر توثب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورب
تصویر تورب
نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره، دارای ۵۰% تا ۶۰% کربن که به هنگام سوختن بوی آمونیاک می دهد و از رسوب تدریجی گیاهان آبی مانند جلبک ها و خزه ها تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواب
تصویر تواب
بازگشت کننده از گناه، توبه کننده، بخشایندۀ گناه، ارزانی دارندۀ توبه، توبه پذیرنده، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تود، لغتی است در تا، (منتهی الارب)، مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن، (ناظم الاطباء)، میوه ایست شیرین و درخت توت، (آنندراج)، توت، تود، فرصاد، معرب توت است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود، بثره به شکل توت در رحم و در نره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به توثه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازگشتن از گناه. (زوزنی). از گناه بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توبه. متاب. تتوبه. بازگشت از گناه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توفیق توبه دادن خدای کسی را: تاب اﷲ علیه،توفیق توبه داد خدای او را یا آسان گردانید دشواری وی را یا باز مهربان شد بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگشتن حق تعالی از قهر و عذاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دیده، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، توپ، رجوع به توپ شود، تاب و پیچ وچین، ریسمان، کثرت و افزونی، طاقت و قدرت، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
کرۀ گورخر. (دهار). خرکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی خرکره، یعنی بچۀ خر. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، گوساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رُ)
بیمار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
نوافل خواندن بعداز فریضه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسب ثواب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به استواری فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت. (اقرب الموارد). استوار شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
یکی توث. (منتهی الارب). رجوع به توت و توث و تود شود، بیماری است چشم را، و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: توثه گوشتی فزونی است سرخ و نرم بر شکل توث (توت) آویخته و بعضی باشد که به سیاهی گراید و زندرون (از اندرون) پلک باشد و گاه باشد که بر پلک برسوئین بدرآید، گاه باشد که بر پلک فروسوئین. و گاه باشد که خون از وی روان شود و گاه باشدکه نشود و سبب آن خونی سوخته و فاسد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشتی است نرم بس سرخ، بیشتری نزدیک گوشۀ چشم باشد که از سوی بینی است و رگهای سرخ از گوشۀ چشم بدو پیوسته بر شکل ناخنه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). هو لحم رخو یحدث فی باطن الجفن فلایزال یسیل منه دم احمرو اسود و اخضر. (مقالۀ سوم از کتاب سوم قانون بوعلی چ تهران ص 69). و رجوع به کتاب چهارم قانون بوعلی ص 67 شود، نوعی از بواسیر. (از بحر الجواهر). لحمه بثریه تزید فی المقعد. (مقالۀ سوم از کتاب سوم قانون بوعلی چ تهران ص 68). رجوع به توته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر بالش نشاندن. (زوزنی). بر نهالین نشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نهالین پیش کسی افکندن تا بر وی نشیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). رجوع به تراب و توراب شود
لغت نامه دهخدا
از زغالهای سوختنی است که از تغییر و دگرگونی مواد نباتی در زیر آبها بوجود می آید، از اقسام زغال سنگ است، از خزه های مخصوصی تشکیل شده که نوع عمده آن اسفنی (بفارسی اشنه) میباشد، این خزه ها پیوسته از بالا روییده و از پایین ریشه و برگ و ساقه های آنها متراکم شده ومبدل به زغال تورب گردیده و موارد استعمال آن نه تنها سوخت است بلکه برای ساختن نوعی کاغذ و پارچه بکاررفته و معدن آن اغلب در نواحی باتلاقی یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُءْ)
بهم برجستن. (زوزنی). همدیگر حمله کردن و برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَثْ ثِ)
به ستم مستولی شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). برجهنده و به ستم مستولی شونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توثب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
جهنده تر: اوثب من فهد، جهنده تر از یوز. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولب
تصویر تولب
کره گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ذغالک نوعی زغال طبیعی برنگ قهوه یی تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصب
تصویر توصب
بیمار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواب
تصویر تواب
توبه پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثق
تصویر توثق
به استواری فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زغال طبیعی به رنگ قهوه ای تیره که صدی پنجاه تا صدی شصت جزو کربن دارد و از خزه ای مخصوص تولید می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولب
تصویر تولب
((لَ))
مأیوس، دمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواب
تصویر تواب
((تَ وّ))
توبه پذیرنده، از صفات خداوند، توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
توبه پذیر، بخشاینده، توبه گر، توبه کننده، بازگشت کننده، توبه پرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد