جدول جو
جدول جو

معنی توتیا - جستجوی لغت در جدول جو

توتیا
(دخترانه)
جانوری دریایی با بدنی مدور که در بستر دریا زندگی می کند، گردی که از آن به عنوان سرمه استفاده میکنند
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
فرهنگ نامهای ایرانی
توتیا
اکسید روی که در کوره هایی که سرب و روی را ذوب می کنند به دست می آید، دودی که در موقع گداختن سرب در بالای کوره جمع می شود
از داروهای چشم بوده و در معالجۀ بعضی از اورام چشم و برای تقویت باصره به کار می رفته، سرمه، برای مثال غمزۀ نسرین نه ز باد صبا / از اثر خاک تو شد توتیا (نظامی۱ - ۶)
در علم زیست شناسی جانوری دریایی از نوع خارپوستان با بدن کروی و پوشیده از خارهای ریز که غالباً به سنگ ها و علف ها یا جانوران دریایی دیگر می چسبد و از جلبک ها و گیاه های دریایی تغذیه می کند، بلوط دریایی، خارپشت دریایی
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
فرهنگ فارسی عمید
توتیا
بمعنی سنگ سرمه، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کورۀ دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گیرند و بهترین مصنوع آن انابیبی کرمانی است، و اصل در این لغت دودها بوده و توتیا معرب آن است، (انجمن آرا) (از آنندراج)، سنگی است که از آن سرمه سازند ... (شرفنامۀ منیری)، اکسید روی که در کوره هائی که روی و سرب را می گدازندحاصل می شود، (ناظم الاطباء)، توتیاء، عرب این کلمه را از فارسی گرفته است، (از المزهر سیوطی)، فارسی، سنگی است معروف که بدان سرمه کنند، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، بمعنی سرمه ... (غیاث اللغات)، معرب از دودهای فارسی است و یونانی ثغمولس نامند و آن معدنی و انابیبی می باشد و معدنی سه قسم است، یکی سفید شبیه به پوست تخم شترمرغ و بر او چیزی مثل نمک ظاهر و بهترین اقسام اوست، یکی زرد و یکی کبود و سبز و شفاف و آن غلیظتر از همه است و مشهور به توتیای هندی و در غایت حدت است، و انابیبی که مشتق از انبوبه است و بفارسی توتیای قلم نامند و مزاربی که بمعنی شبیه ناودان باشد عبارت از اوست و چندین قسم می باشد یکی از دود مس است که در حین گداختن سنگ مس در کورۀ دوطبقه بهم می رسد، قسمی سفید وبسیار بی ثقل، و قسمی ثقیل و کثیف، اول (سفید) از صاعد و ثانی (ثقیل) از راسب اوست و آن از اذابۀ اقلیمیا است که به تدریج در ذایب مس ریزند و از طلا و نقره و قلعی نیز بهم می رسد و به دستور از مورد و از چوب درخت زیتون بری و از به، بعد از اخراج دانۀ او بعمل می آرند و بدستور از عفص و خرنوب و توت سفید خشک و شاخ درخت امرود و مصطکی و حبهالخضرا و شمشاد و انجیر و از گل پودنۀ تازه و از شکوفۀ تاک و از سریشم ماهی و از عری جلود به قرو از پشم غیرمغسول ترتیب می دهند، اما طریق اشجار آنکه بعد از نیمکوب کردن آن در ظرف سفال جای داده سرپوش سوراخداری بر آن مستحکم نموده چندان آتش کنند که دود او برطرف شود، اما طریق پشم و سریشم آنکه به زفت یا به عسل آلوده به دستور آتش کنند و صاعد هر یک را استعمال نمایند و بهترین مصنوع او انابیبی کرمانی و بهترین معدنی، سفید آن و عدیم الوجود است، و اقسام توتیا را بدون تغسیل استعمال جایزنیست و طریق غسل آن در دستورات تحریر یافته است و امین الدوله ذکر نموده است که توتیای بحری نیز می باشد و آن سفید و مستدیر، و شبیه به سنگ ریزه است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به توتیای بحری شود، بمفولوکس، فمفولوکس، اثمد، کحل حجری، کحل اسود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چشم مخالفان را چون ناشکسته خاری
چشم موافقان را چون سوده توتیائی،
فرخی،
بر چشم دشمنانش چون نوک سوزنست
در چشم دوستانش چون سوده توتیاست،
فرخی،
قمر بسان چشم، دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او،
منوچهری،
گفتۀ او بر تن حکمت سر است
چشم خرد را سخنش توتیاست،
ناصرخسرو،
بی توتیاست چشم تو و بر دروغ و زرق
از مرد چشم درد ترا طمع توتیاست،
ناصرخسرو،
مر چشم خرد را ز علم بهتر
ای پور پدر هیچ توتیا نیست،
ناصرخسرو،
هرکه را چشم بخت خیره شود
خاک پای تو توتیا باشد،
مسعودسعد،
بیمار گشت و تیره تن و چشم، جاه و بخت
ای جاه و بخت تو همه داروی و توتیا،
مسعودسعد،
سرشته نقش دواتش ز توتیای امید
دمیده شقۀ کلکش ز کیمیای عطا،
مختاری،
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در هاونان
ازبرای توتیا سنگ سپاهان داشتن،
سنائی،
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
دو چشم من تو بهر جا قدم نهی بر خاک،
سوزنی،
عطسۀ جودش بهشت و خندۀ تیغش سقر
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش توتیا،
خاقانی،
همه درد چشم تو شد هستی تو
شو از نیستی توتیائی طلب کن،
خاقانی،
همه دزدان گنج من کورند
تا مرا توتیا فرستادی،
خاقانی،
مرا چشم درد است و خورشید بهتر
که از زحمت توتیا می گریزم،
خاقانی،
چو عیسی هرکه دارد توتیائی
ز هر بیخی کند داروگیائی،
نظامی،
برگ نسرین به گوهر آمودن
شاخ سوسن به توتیا سودن،
نظامی،
غمزۀ نسرین نه ز باد صباست
کز اثر خاک تواش توتیاست،
نظامی،
از نوی انگور بود توتیا
وز کهنی مار شود اژدها،
نظامی،
کسانی که پوشیده چشم و دلند
همانا کزین توتیا غافلند،
سعدی (بوستان)،
دیدۀ سر را اگر، سرمه ببخشد فروغ
کوری دل را چه سود مکحلۀ توتیا؟
فیضی هندی،
ختلان و خنگ، چاچ و کمان، روم و پرنیان
توران و تیر، مصر و شکر، هند و توتیا،
قاآنی،
رجوع به بحر الجواهر و صیدنه و اختیارات بدیعی و ترجمه ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه و الجماهر صص 196-263 و نزهه القلوب ج 3 ص 205 و دزی ج 1 ص 154شود
لغت نامه دهخدا
توتیا
اکسید روی که در کوره های که سرب و روی را ذوب میکنند بدست میاید و نوعی صدف دریایی هم گویند و بمعنی سنگ سرمه هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
توتیا
سرمه، اکسید روی و سرب که در کوره های ذوب سرب و روی به دست می آید. برای معالجه امراض چشم و نیز تقویت آن به کار می رود، خارپشت دریایی، جانوری است از نوع خارپوستان با بدن کروی شکل که به سنگ ها و علف ها و دیگر جانوران دریایی می چسبد و از گیاه
تصویری از توتیا
تصویر توتیا
فرهنگ فارسی معین
توتیا
اکسید روی، سنگ سرمه، بلوط دریایی، خارپشت دریایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توتیا
اگر کسی بیند توتیا بدو دادند، دلیل که به قدر آن، وی را مال حاصل شود. اگر بیند توتیا را همی خورد، دلیل که مستمند و غمگین شود. جابر مغربی
اگر بیند توتیا در زیر بغل داشت، از بهر دفع بوی ناخوش، دلیل که کاری کند که او را مدح و ثنا و نیکوئی گویند.
توتیا در خواب دیدن، مال است. اگر کسی توتیا در چشم کشید و مقصود از توتیا روشنائی چشم است، دلیل که صلاح دین جوید. اگر مقصود وی به خلاف این بود، دلیل که خود را به نفاق به دینداری بر مردم ظاهر کند تا او را ستایش کنند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی، پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی عمید
(یِ دَ / دُو لَ)
چارۀ کارهای عمومی و ملتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ / رِ)
توتیائی است که ادویه ای چند در آب غورۀ انگور صلایه کنند و برای تقویت بصارت در چشم کشند. (بهار عجم) (آنندراج) :
علاج خویش کن از توتیای غورۀ می
ترا که دیده به گلهای باغ روشن نیست.
وحید (از آنندراج).
چشم عبرت که ترا باز است بر وضع جهان
روی ترش اهل دنیا توتیای غوره است.
محسن تأثیر (ایضاً).
خاک رز در چشم مستان توتیای غوره است
دیده ها از حسرت این توتیا گل می کشند.
سالک یزدی (ایضاً).
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ ؟)
سنگ بصری. (الفاظ الادویه). رجوع به توتیای زرد شود
لغت نامه دهخدا
(یِ سَ)
زاج سبز. (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ زَ)
یک نوع سنگی. (ناظم الاطباء). از انواع توتیای معدنی است. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن و الفاظالادویه و سنگ بصری شود
لغت نامه دهخدا
(یِ دی دَ / دِ)
توتیای چشم. (ناظم الاطباء) :
چشم حورا چون شود شوریده، رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیدۀ حورا کند.
منوچهری.
رجوع به توتیای چشم و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِچَ / چِ)
توتیای دیده. سرمه. (ناظم الاطباء). کحل دیده. توتیای بصر:
کردم ز سنگ ریزۀ ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه.
خاقانی.
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست.
نظامی.
بمعنی، کیمیای خاک آدم
به صورت، توتیای چشم عالم.
نظامی.
در زمین خاک قدمشان توتیای چشم بود
روز محشر خونشان گلگونۀ رخسار عین.
سعدی.
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ.
شیخ بهائی.
رجوع به توتیای بصر و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ ظَ)
توتیای بصر. توتیای دیده. سرمۀ چشم. آنچه موجب روشنائی دیده شود. آنچه بینائی را نیرو دهد:
ز یزدانپرستی خبر دادشان
ز دین توتیای نظر دادشان.
نظامی.
رجوع به توتیاو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ بَ صَ)
آنچه بدو چشم روشن شود. (انجمن آرا). رجوع به توتیای چشم و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ بَ)
توتیهالبحر. اورسن. بلوط دریائی... صدفی پوشیده از نک ها. (از دزی ج 1 ص 154). قنفذالبحر. توتیاالبحر. خارپشت دریائی. (از فرهنگ فرانسه - فارسی نفیسی در ذیل اورسن). حیوانی است دریائی از شاخۀ خارپوستان به حجم یک سیب و تیره رنگ که بدنش از یک صدف کروی شکل کاملاً محکم پوشیده شده و دارای خارهای بسیار است
لغت نامه دهخدا
(یِ اَ)
توتیای قلم. توتیای مزاربی. رجوع به توتیا شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اَ بَ)
نوعی از صدف است که آن را به عربی شنج خوانند. (برهان) (آنندراج). نوعی از صدف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ اَ رَ)
سولفات مس. (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاج کبود. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(یِ اَ مَ)
سولفات دو فر. (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاج احمر. (یادداشت ایضاً). رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ لَ)
توتیای قلمی. قسمی از توتیا. (آنندراج). توتیای انابیبی و مزاربی. (از تحفۀ حکیم مؤمن) :
کلکش زده دم ز نکته های قلمی
زد بر قد خط، راست قبای قلمی
هرگز نشود سپید زیرا که کشد
در چشم دوات توتیای قلمی.
محمدعلی ماهر (از آنندراج).
آید چو توتیای قلم یک قلم مرا
از سوز دل عیان بنظر استخوان و مغز.
باقیای کاشی (ایضاً).
رجوع به توتیا شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اَبْ یَ)
سولفات دو زنک. (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در لاروس توتیای مطلق را اکسید روی معنی کرده است. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ هَِ)
از انواع توتیای معدنی و به رنگ کبود و سبز و شفاف است و آن غلیظتراز همه است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) : و مردم روند و آن گل کنند و شویند و در میان آن توتیای هندی یابند که داروی چشم را شاید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
توتک است و معرب آن توطی (کذا) است، (فرهنگ جهانگیری)، مرغ معروف که طوطی گویند، (فرهنگ رشیدی)، طوطی، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به طوطی شود، جهاز، کشتی، (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، کشتی، و شاهد آن به نظر نرسید و در قاموس نوتی (به ضم نون) بمعنی کشتی بان گفته، (فرهنگ رشیدی)، در جهانگیری گفته توتی جهاز وکشتی، شاهد آن بنظر نرسیده ... (انجمن آرا) (آنندراج)، قسمی قایق که در نیزار سیستان برای حمل مال التجاره از مرداب بکار برند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، جهاز عروس و رخت عروس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به استرآبادرستاق، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ / جُ مَ)
کم کردن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کم کردن عطا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جی)
مبالغۀ وتد. (زوزنی). میخ برپا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تثبیت کردن، یقال: وتد اﷲ الارض بالجبال و اوتدها و وتدها. و یقال: وتد رجله فی الارض، ای ثبتها... (از اقرب الموارد) ، برخیزانیدن ذکر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر جای ماندن و اقامت کردن در خانه، برآمدن و استوار و قوی شدن گیاه در کشتزار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کمان به زه کردن. (تاج المصادر بیهقی). زه بر کمان کردن. (زوزنی). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال:وتّر الصلوه، ای وترها. (منتهی الارب). بمعنی وتر الصلوه است، یعنی وتر کرد نماز را. (ناظم الاطباء). وترالمصلی او وتر الصلاه، صلی الوتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ تی)
پادشاه اوستروگوثها ی ایتالیا در 541- 552 میلادی است که بدست نارسس ژنرال ژوستنین مغلوب و مقتول گردید. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتیاء
تصویر توتیاء
خارپشت دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
از مکان های واقع در روستای زیارت گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب
فرهنگ گویش مازندرانی