جدول جو
جدول جو

معنی توبیص - جستجوی لغت در جدول جو

توبیص
(تَ)
چشم باز کردن بچه سگ. (تاج المصادر بیهقی). چشم گشادن سگ بچه، اندک چیزی دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
گشنی داده شدن خرمابن: وبّرت النخله توبیراً (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، موی ریزۀ زرد برآوردن چوزۀ شترمرغ، رمیدن مردم و وحشت و بیگانگی نمودن، پیوسته به جایی اقامت کردن، رفتن شتر و روباه و خرگوش در زمین درشت تا نشان پانهفته ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند جز خرگوش و سیاه گوش، دیگر دواب نشان پا را ننهفند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوشیده داشتن امری را بر کسی، جریر گوید: فماوبرت فی شعبی ارتعابا، ای مااخفیت امرک ارتعاباً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یهودی از قبیلۀنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیلۀ پسرش، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل، معالجه گشت. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توبیا و لاروس قرن بیستم شود
لغت نامه دهخدا
عرقچین پنبه ای. عرقیه. کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) :
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان.
نظام قاری (دیوان البسه ص 190)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به سر انگشتان گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَوْ وُ)
پاره های خرد از هیمه بر آتش افکندن تا تیز شود. (زوزنی). هیزم ریزه بر آتش انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه گردن گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
تنگ بستن زن، روی بند خود را چنانکه جز چشم وی نتواند دید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
بوص آوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنی البوص و هو ثمر نبات. (اقرب الموارد) ، کلان سرین شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صاف رنگ گردیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش افتادن در مسابقه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درگذشتن اسب در رهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش کردن. (زوزنی) (دهار). نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت و سرزنش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ملامت و نکوهش وسرزنش. (ناظم الاطباء). نکوهش. توکیس. عذل. لوم. ملامت. سرزنش کردن. سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. تعییر. تعنیف. نکوهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نوآموز را ذکر تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به.
(بوستان).
شنیدم سر از فرمان ملک باززد... بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آشکار گردیدن درخش خدرگ به وزیدن باد بر آن: وبش الجمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآویختن قوم در کاری از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلق قوم در امری از هر مکان، گرد آمدن جمیع قبائل مختلف برای جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 122 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به یکبار بیضه نهادن ماکیان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به یکبار انداختن مرد غائط را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به یکبار انداختن ماکیان بر خایه نشسته پیخال را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افروشه پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، چشم گشادن سگ بچه، بسیار گیاه گردیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وبص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توصیص
تصویر توصیص
تنگ بستن روبند، استوار کردن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
((تُ))
نکوهیدن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش، سرزنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبیه، گوشمالی، مجازات
متضاد: تشویق، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن
متضاد: ستودن، مدح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد