جدول جو
جدول جو

معنی توبیش - جستجوی لغت در جدول جو

توبیش(تَ رَ)
آشکار گردیدن درخش خدرگ به وزیدن باد بر آن: وبش الجمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآویختن قوم در کاری از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلق قوم در امری از هر مکان، گرد آمدن جمیع قبائل مختلف برای جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 122 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یهودی از قبیلۀنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیلۀ پسرش، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل، معالجه گشت. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توبیا و لاروس قرن بیستم شود
لغت نامه دهخدا
عرقچین پنبه ای. عرقیه. کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) :
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان.
نظام قاری (دیوان البسه ص 190)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَکْ کُ)
آشکار نمودن یک جزء از حدیث را: وطش الحدیث توطیشاً، بین طرفاً منه . تقول: وطش لی شیئاًمن الحدیث حتی اذکره، ای افتح شیئاً منه، آماده کردن برای کسی حقیقت سخن و رأی و عمل را، اثر گذاشتن در چیزی، کمی دادن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سؤال کردن جمع از کسی و ندادن او چیزی به آنها: سألوه فماوطش الیهم بشی ٔ، ای لم یعطهم شیئاً، دفاع نکردن از نفس خود: ضربوه فماوطش الیهم، ای لم یدفع عن نفسه، یعنی زدند او را و او دست خود را بلند ننمود و از خود دفاع نکرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیان کردن: وطش لی شیئاً و غطش (به صیغۀ امر) ، یعنی بیان کن از برای من چیزی تا ذکر کنم آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
جمع کردن قوم را، درهم آمیختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش کردن. (زوزنی) (دهار). نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت و سرزنش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ملامت و نکوهش وسرزنش. (ناظم الاطباء). نکوهش. توکیس. عذل. لوم. ملامت. سرزنش کردن. سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. تعییر. تعنیف. نکوهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نوآموز را ذکر تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به.
(بوستان).
شنیدم سر از فرمان ملک باززد... بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گشنی داده شدن خرمابن: وبّرت النخله توبیراً (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، موی ریزۀ زرد برآوردن چوزۀ شترمرغ، رمیدن مردم و وحشت و بیگانگی نمودن، پیوسته به جایی اقامت کردن، رفتن شتر و روباه و خرگوش در زمین درشت تا نشان پانهفته ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند جز خرگوش و سیاه گوش، دیگر دواب نشان پا را ننهفند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوشیده داشتن امری را بر کسی، جریر گوید: فماوبرت فی شعبی ارتعابا، ای مااخفیت امرک ارتعاباً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چشم باز کردن بچه سگ. (تاج المصادر بیهقی). چشم گشادن سگ بچه، اندک چیزی دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
بر یکدیگر برآغالیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فتنه کردن میان مردم و درهم انداختن مردم را به دشمنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دی)
سلاح و جامه از خود انداختن، و منه الحدیث: فوحشوا برماحهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: أعطاه تمرهً فوحش بها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم کردن دهش را، بدست کسی سپردن خویشتن را و فرمانبرداری وی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ردی و پست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن چیزی، کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گردآوردن. (آنندراج) ، کسب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبویش
تصویر تبویش
جمع کردن قوم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحیش
تصویر توحیش
سلاح و جامه از خود انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخیش
تصویر توخیش
افسار پذیری پیروی کورکورانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیش
تصویر تحبیش
فراهم آوردن، الفنجیدن (کسب کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
((تُ))
نکوهیدن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش، سرزنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبیه، گوشمالی، مجازات
متضاد: تشویق، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن
متضاد: ستودن، مدح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرما تابش
فرهنگ گویش مازندرانی