جدول جو
جدول جو

معنی توبی - جستجوی لغت در جدول جو

توبی
عرقچین پنبه ای. عرقیه. کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) :
برآورد دستار کرزی کران
فروکوفت بر ترک توبی روان.
نظام قاری (دیوان البسه ص 190)
لغت نامه دهخدا
توبی
(تُ)
یهودی از قبیلۀنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیلۀ پسرش، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل، معالجه گشت. (از لاروس). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توبیا و لاروس قرن بیستم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
چشم باز کردن بچه سگ. (تاج المصادر بیهقی). چشم گشادن سگ بچه، اندک چیزی دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش کردن. (زوزنی) (دهار). نکوهیدن و بیم و تهدید کردن و سرزنش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملامت و سرزنش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ملامت و نکوهش وسرزنش. (ناظم الاطباء). نکوهش. توکیس. عذل. لوم. ملامت. سرزنش کردن. سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. تعییر. تعنیف. نکوهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نوآموز را ذکر تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به.
(بوستان).
شنیدم سر از فرمان ملک باززد... بفرمود تا مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی مستخلص کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آشکار گردیدن درخش خدرگ به وزیدن باد بر آن: وبش الجمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآویختن قوم در کاری از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلق قوم در امری از هر مکان، گرد آمدن جمیع قبائل مختلف برای جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گشنی داده شدن خرمابن: وبّرت النخله توبیراً (مجهولاً). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، موی ریزۀ زرد برآوردن چوزۀ شترمرغ، رمیدن مردم و وحشت و بیگانگی نمودن، پیوسته به جایی اقامت کردن، رفتن شتر و روباه و خرگوش در زمین درشت تا نشان پانهفته ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند جز خرگوش و سیاه گوش، دیگر دواب نشان پا را ننهفند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوشیده داشتن امری را بر کسی، جریر گوید: فماوبرت فی شعبی ارتعابا، ای مااخفیت امرک ارتعاباً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 122 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توفی
تصویر توفی
میرانیدن، جان برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونی
تصویر تونی
دزد و عیارو راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی
تصویر توقی
حذر کردن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخی
تصویر توخی
صواب جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودی
تصویر تودی
برابر کردن زمین را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزی
تصویر توزی
منسوب به توز، پارچه کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توژی
تصویر توژی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشی
تصویر توشی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
زن فریبی، جوان نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیدن از گناه باز گشتن بطریق حقپشیمان شدن از گناه، بازگشت از گناه پشیمانی. یا توبه نصوح. توبه راست توبه ای که باز رجوع نکند برآنچه از آن توبه کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبل
تصویر توبل
پارسی تازی گشته توبال دیگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبی
تصویر تقبی
قبا پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربی
تصویر تربی
پروریدن پرورش یافتن پروردن، پرورش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
سرزنش کردن، نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوی
تصویر تبوی
نکاح کردن، فرود آمدن و مقیم شدن در آن، جا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
((تُ))
نکوهیدن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبیخ
تصویر توبیخ
نکوهش، سرزنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبیه، گوشمالی، مجازات
متضاد: تشویق، سرزنش، شماتت، قدح، مواخذه، مذمت، ملامت، نکوهش، نکوهیدن، سرزنش کردن
متضاد: ستودن، مدح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد