جدول جو
جدول جو

معنی توبزئن - جستجوی لغت در جدول جو

توبزئن
تابش طاقت فرسای خورشید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توزین
تصویر توزین
وزن کردن، سنجیدن، کنایه از خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن، سنگینی کاری را تحمل کردن و دل بر آن نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توازن
تصویر توازن
هم وزن شدن، هم سنگ شدن، با هم برابر گشتن در وزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورزین
تصویر تورزین
تبرزین، نوعی تبر که بعضی درویشان به دست می گیرند، سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان می کردند، تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولوئن
تصویر تولوئن
مایعی بی رنگ، فرّار و قابل اشتعال که در قطران زغال سنگ وجود دارد و جهت تهیۀ مواد منفجره، دارو و بعضی رنگ ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَ)
تورزی. سلاحی به شکل تبر که در پهلوی زین گذارند و تبرزین نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تبرزین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توزین
تصویر توزین
سنگیدن کشیدن وزن کردن سنجیدن، سنجش، جمع توزینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازن
تصویر توازن
هم سنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
سیح کباب
فرهنگ لغت هوشیار
به رخ کشیدن، یادآوری عمل زشت و غیرمعمول، رو انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
گروهی را برای انجام کاری هم آهنگ کردن، ورق زدن، لا زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لگد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به اصطلاح: لگد زدن تفنگ هنگام تیراندازی
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر و ماده را در وضعیت جفت گیری قرار دادن، زمین را کشت
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن ناخود آگاه پا، به اجسام
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی گیله مردی
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدن روشنایی ضعیف، روشنایی و نور در شب، صیدماهی با استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب زدن، به حراج گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچاندن، تابانیدن نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
تب داشتن، تب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قاپیدن، ربودن، قاپیدن، ربودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه زدن، ساقه زدن جالیز، جوانه زدن، از چیزی سر درآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لب زدن، خوردن، چشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
با تبر جایی را بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه زدن محصول جالیزی، سر بر آوردن گیاه از خاک
فرهنگ گویش مازندرانی
تازدن، لازدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو بردن پرندگان کشتار شده در آب داغ تا عمل پرکندن آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
با بیانی پوشیده و پرابهام سخن گفتن، مادینگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب دادن، پیچاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین دادن فتیله ی چراغ، پایین تر زدن نشانه، ردیف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی