جدول جو
جدول جو

معنی توبتو - جستجوی لغت در جدول جو

توبتو
(بِ)
متوالی. پی درپی، گوناگون. متنوع. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
توبتو
متوالی و پی در پی
تصویری از توبتو
تصویر توبتو
فرهنگ لغت هوشیار
توبتو
((بِ))
متوالی، پی درپی، گوناگون، متنوع
تصویری از توبتو
تصویر توبتو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توتو
تصویر توتو
جانور ریز سخت پوست شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین به خصوص آب های ساکن مانند آب حوض و آب انبار پیدا می شود، خاکشیر
فرهنگ فارسی عمید
از پادشاهان مغول و از نوادگان قبلای قاآن است، پس از او هلاکوخان بفرمان برادرش منکوقاآن جهت دفع ملاحده در سنۀ653 هجری قمری به ایران آمد، توباتو از پادشاهانی بودکه دین اسلام آورد، رجوع به تاریخ گزیده ص 579 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جزیره ای در اقیانوس اطلس که بر شمال هائیتی واقع است و 10000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
هفتمین از خاندان گوگ اردو یا خانان دشت قپچاق غربی از خاندان باتو است که از 689 تا 712 هجری قمری حکومت داشت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به طبقات سلاطین اسلام ترجمه اقبال ص 204 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ)
توبه. توبه: بر او باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. (کلیله و دمنه).
عهدهای شکسته را چه طریق
چاره هم توبتست و شعابی.
سعدی.
رجوع به توبه شود
لغت نامه دهخدا
چیزهائی که بر روی یکدیگر واقع شده و همدیگررا احاطه نماید، مانند پرده های پیاز، (ناظم الاطباء)، پرده پرده، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده،
منوچهری (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
مرغ، مرغ خانگی و خروس در زبان اطفال، کلمه ایست که مرغان را بدان خوانند برای دانه خوردن و جز آن، تی تی، آوازی که بدان مرغ رابه دانه چیدن خوانند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
لابلا ته برته، پی درپی دنبال یکدیگر، هزار خانه گوسفند، سر در خود، حرام توشه
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیدن از گناه باز گشتن بطریق حقپشیمان شدن از گناه، بازگشت از گناه پشیمانی. یا توبه نصوح. توبه راست توبه ای که باز رجوع نکند برآنچه از آن توبه کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت توبتو
تصویر هفت توبتو
جایی سخت مخفی وپوشیده: (هفت توبتو آنرا قایم کردم) (مخصوصا در ولایات شمال ایران مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان، آویخته، تاب خوردن، آویزان شدن، تلوتلو آویزه
فرهنگ گویش مازندرانی