جدول جو
جدول جو

معنی توانگر - جستجوی لغت در جدول جو

توانگر
زورمند، قادر، توانا
تصویری از توانگر
تصویر توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر
توانا، زورمند، کنایه از دارا، ثروتمند، مالدار
تصویری از توانگر
تصویر توانگر
فرهنگ فارسی عمید
توانگر
((تَ گَ))
توانا، ثروتمند
تصویری از توانگر
تصویر توانگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، زورمندی، قدرت، کنایه از مال داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، ثروتمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توان گر
تصویر توان گر
غنی، متمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توانگی
تصویر توانگی
دولت و ثروت و مال و ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونگر
تصویر تونگر
توانگر، زبر دست، با قوت و زور آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیانگر
تصویر بیانگر
روشنگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشنگر
تصویر روشنگر
بیانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیانگر
تصویر بیانگر
موید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توان گری
تصویر توان گری
تمول
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که دوات میسازد دویت گر، کسی که سماور سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیا فلزی را لحیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانگی
تصویر روانگی
جریان، سیلان، تقطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنگر
تصویر روشنگر
جلا دهنده، صیقل گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغنگر
تصویر روغنگر
آنکه روغن از دانه های نباتی گیرد عصار روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
ضرر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلانگر
تصویر جلانگر
قفل ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانیر
تصویر تنانیر
جمع تنور، تنورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
سیلی لطمه، کوهه موجه دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانگر
تصویر سوهانگر
سوهانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
زیان کار، ضرر کننده، زیان برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوهانگر
تصویر سوهانگر
سوهان کار، آنکه پیشه اش سوهان زدن فلزات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغنگر
تصویر روغنگر
کسی که کارش گرفتن روغن از دانه های گیاهان است، عصار، روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشنگر
تصویر روشنگر
روشن کننده، برافروزنده، کنایه از برطرف کنندۀ ابهام، مفسر، تفسیر کننده، جلادهنده، صیقل گر، برای مثال تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینه کردار می رود (سیدحسن غزنوی - لغتنامه - روشنگر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمانگر
تصویر کمانگر
کمان ساز، کماندار: (کمانگر که جانم شد او را نشان ستم میکشد دل از و هر زمان)، (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، تپانچه، طپانچه، تبنجه، تس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
((دَ گَ))
کسی که دوات می سازد، دویت گر، کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانگی
تصویر روانگی
روان بودن، جریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
کسی که دوات می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
Junior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
выразительный
دیکشنری فارسی به روسی