- توانگر
- زورمند، قادر، توانا
معنی توانگر - جستجوی لغت در جدول جو
- توانگر
- توانا، زورمند، کنایه از دارا، ثروتمند، مالدار
- توانگر ((تَ گَ))
- توانا، ثروتمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
توانایی، زورمندی، قدرت، کنایه از مال داری
توانایی، ثروتمندی
غنی، متمول
دولت و ثروت و مال و ملک
توانگر، زبر دست، با قوت و زور آور
روشنگر
بیانگر
کسی که دوات میسازد دویت گر، کسی که سماور سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیا فلزی را لحیم کند
جریان، سیلان، تقطیر
جلا دهنده، صیقل گر
آنکه روغن از دانه های نباتی گیرد عصار روغنی
ضرر کننده
قفل ساز
جمع تنور، تنورها
سیلی لطمه، کوهه موجه دریا
سوهانکار
زیان کار، ضرر کننده، زیان برنده
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
سوهان کار، آنکه پیشه اش سوهان زدن فلزات است
کسی که کارش گرفتن روغن از دانه های گیاهان است، عصار، روغنی
روشن کننده، برافروزنده، کنایه از برطرف کنندۀ ابهام، مفسر، تفسیر کننده، جلادهنده، صیقل گر، برای مثال تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینه کردار می رود (سیدحسن غزنوی - لغتنامه - روشنگر)
کمان ساز، کماندار: (کمانگر که جانم شد او را نشان ستم میکشد دل از و هر زمان)، (طاهر وحید)
((دَ گَ))
فرهنگ فارسی معین
کسی که دوات می سازد، دویت گر، کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند
روان بودن، جریان
کسی که دوات می سازد
Express
Junior
выразительный