جدول جو
جدول جو

معنی توا - جستجوی لغت در جدول جو

توا
(تِ)
دهی از دهستان بازفت است که در بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
توا
(تَ)
بمعنی ضایع و خراب و تلف باشد. (برهان). بمعنی خراب و ضایع باشد. (فرهنگ جهانگیری). ضایعشده و خراب شده و منهدم و تلف شده. (ناظم الاطباء). تلف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی هلاک و تلف عربی است. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تواء شود:
فغان از این غراب و وای وای او
که در توا فکندمان نوای او.
منوچهری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیر و زبر بکرد همه خانمانشان
واسباب ملک جمله تلف کرده و توا.
مظهر کرمانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
توا
از دهکده های متروک و قدیمی در مشرق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوا
تصویر آوا
(دخترانه)
صدا، صدایی که به آواز خوانده می شود یا از آلات موسیقی به گوش می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تور
تصویر تور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین فرزند فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توس
تصویر توس
(پسرانه)
طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توسا
تصویر توسا
(دخترانه)
توسکا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توان
تصویر توان
نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواب
تصویر تواب
بازگشت کننده از گناه، توبه کننده، بخشایندۀ گناه، ارزانی دارندۀ توبه، توبه پذیرنده، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توام
تصویر توام
دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، هم شکم، همزاد، توأمان، دوبلغانه، جنابه
چیزی که همراه، جفت و در کنار چیز دیگر باشد، مثل زن وشوهر
فرهنگ فارسی عمید
(تَوْ وا)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
هلاک شدن. (منتهی الارب). هلاکت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
داغی است چلیپایی بر ران و گردن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوکی در ناحیۀ برسویر در ایالت دوسور فرانسه است که 10600 تن سکنه دارد و قصری از قرن هفدهم در آنجا باقی مانده و دارای بازار فروش غلات و محصولات کشاورزی است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
یکدیگر را دوست داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توان
تصویر توان
قوت و قدرت و طاقت، استطاعت، تاب، زور و قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواء
تصویر تواء
نابودی تباه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواب
تصویر تواب
توبه پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواد
تصویر تواد
آهستگی درنگ همدوستی
فرهنگ لغت هوشیار
هم شکم، دو چیز با هم همزاد همزاد جنابه، با هم کودکی که با کودک دیگر در یک هنگام زاییده شده باشد همزاد دو قلو. توامان توامین، جمع توائم، جفت (زن و شوهر)، دو چیز همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا
تصویر آوا
آواز بانگ صوت، آواز، صیت شهرت، عقیده راءی یا آوای سرد. گفتار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توان
تصویر توان
((تَ))
نیرو، زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواب
تصویر تواب
((تَ وّ))
توبه پذیرنده، از صفات خداوند، توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توان
تصویر توان
طاقت، قدرت، قوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توام
تصویر توام
همراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقوا
تصویر تقوا
پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوا
تصویر آوا
صدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توس
تصویر توس
طوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلا
تصویر تلا
طلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
توبه پذیر، بخشاینده، توبه گر، توبه کننده، بازگشت کننده، توبه پرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با، باهم، همراه، جفت، هم زاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا، قوه، نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاوان، نیرو
فرهنگ گویش مازندرانی