جدول جو
جدول جو

معنی تهییت - جستجوی لغت در جدول جو

تهییت
(تَ)
کسی را به بانگ خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بانگ کردن و خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تهییت
بانگ کردن و خواندن کسیرا
تصویری از تهییت
تصویر تهییت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
مبارک باد گفتن، شادباش گفتن، تبریک گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
به هیجان آوردن، برانگیختن، به جنبش درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَ ت تُ)
شتافتن، چاه کندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهویک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَلْ لُ)
پر کردن آوند را، آسان و سهل گردانیدن رخت و سامان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کیت جهازک اما کنت مرتحلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افکندن دیوار و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تهیر. تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تهور و تهیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهییج. (اقرب الموارد). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیکو کردن باران زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن ثرید. (تاج المصادر بیهقی). افزودن چربش را در اشکنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروریختن خاک و ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شبیخون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). شبیخون برآوردن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، بشب کاری ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). بشب کاری کردن. (زوزنی) (دهار). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن. (اقرب الموارد). تدبیر کاری کردن در شب. (قطر المحیط). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن و اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قال اﷲ تعالی: اذ یبیتون ما لایرضی من القول، ای یدبرون و یقدرون. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بشب انداختن کاری را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :کان لایبیت مالاً و لایقیّله ، ای اذا جأه مال ٌ لایمسکه الی اللیل و لا الی القائله بل یعجّل قسمته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پیراستن و خشاره کردن خرمابن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از حال بگردانیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ کتابخانه سازمان ص 189)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هیبت گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مهیب گردانیدن چیزی را نزد کسی. یقال: هیبت الشی ٔ الیه، ای جعلته مهیباً عنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآغالیدن. برآغالانیدن. افژولیدن. انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: هیّج بینهما الشر. (اقرب الموارد) : و قومی که نه بر جاده بودند و تهییج فتن می کرده فرمود تا... (جهانگشای جوینی) ، حرکت دادن، خشک کردن باد گیاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیادت کردن چربش را در هریسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن تکه را بر آلیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هی یا)
جمع واژۀ تهیه. (ناظم الاطباء). رجوع به تهیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
مبارکباد گفتن. (غیاث اللغات). تهنیه. (آنندراج). مبارکباد و خوش آمد و زندش. (ناظم الاطباء). شادباش. (فرهنگ فارسی معین)... و در بهار عجم نوشته که به لفظ گفتن و دادن و کردن و ساختن مستعمل است. (از غیاث اللغات) : نامه ها بیاوردند و بر آن واقف شدند در معنی تعزیت و تهنیت نبشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). رسم تهنیت و تعزیت را آنجا بسزاتر اقامت توان کردن. (تاریخ بیهقی ایضاً). چون به خانه فرودآمد همه اولیاء و حشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 381) :
ای شاه، گل به تهنیت ملکت آمده ست
زیبد که تو کنون همه رامش بر آن کنی.
مسعودسعد.
و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه).
راویان را بر زبان تهنیت
مدحت شاه اخستان یاد آورید.
خاقانی.
به نیاز گفت فردا پی تهنیت بیایم
به دو چشم او که جانم بشود اگر نیاید.
خاقانی.
کشته شد دیو به پای علم لشکر حاج
شاید ار تهنیت از کوی مفاجا شنوند.
خاقانی.
و در این تهنیت شعرای دهر و افاضل عصر قصائد غرا گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 236). گفت ای یار عزیز، تعزیتم گوی که نه جای تهنیت است. (گلستان).
هنوز کوس بشارت تمام نازده بود
که تهنیت ز دیار عرب رسید و عجم.
سعدی.
مبارکباد و صلم گو مکن چرخ
که عید ماتمی را تهنیت نیست.
کلیم.
- تهنیت عید، مبارکباد عید. (ناظم الاطباء) : استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276).
- تهنیت ورود، مبارکباد کسی که از سفر آمده باشد. (ناظم الاطباء).
رجوع به ترکیبهای تهنیت شود، بگوارانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوارد کردن. (غیاث اللغات) ، هنیئاً گفتن. گوارا باد گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به همه معانی رجوع به تهنی ٔ و تهنیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ خُ)
نیک پختن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراخ گردیدن کنج دهان. و از بعض عرب: علمهم الرجز یهرت اشداقهم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
روغن زیت دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). روغن زیت توشه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). روغن زیتون توشه دادن. (ناظم الاطباء). روغن زیتون را به قوم توشه دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، روغن زیتون در چراغ ریختن. (از اقرب الموارد) ، طلا کردن چیزی را به روغن زیتون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُءْ)
میرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصلاح کردن، حرکت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنج رسانیدن، بیم کردن، شتافتن، زجر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به هاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبییت
تصویر تبییت
شبیخون زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
خوش آمدن و مبارکباد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویت
تصویر تهویت
بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
برانگیختن، حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیید
تصویر تهیید
اصلاح کردن، رنج رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهییل
تصویر تهییل
فرو ریختن خاک و ریگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
((تَ یَ))
شادباش گفتن، مبارک باد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهییج
تصویر تهییج
((تَ))
برانگیختن، به هیجان آوردن
فرهنگ فارسی معین
اغوا، برانگیختگی، تحریک، تشویق، جنب وجوش، شور، شوق زدگی، هیجان زدگی، برانگیختن، به هیجان آوردن، شوراندن، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، هیجان زده کردن، به هیجان آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبریک، درودگویی، شادباش، مبارک باد، شادباش گفتن، مبارک بادگفتن
متضاد: تسلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد