جدول جو
جدول جو

معنی تهشم - جستجوی لغت در جدول جو

تهشم
(تَ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکسته شدن درخت از خشکی. (از اقرب الموارد) ، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، مهربان گشتن، خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استعطاف و ترضی. (اقرب الموارد) ، مهربان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تعطف. (اقرب الموارد) ، خوار و سست شدن شتر، شکستن و خوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اکرام و بزرگداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تهشم
مهربان شدن
تصویری از تهشم
تصویر تهشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهکم
تصویر تهکم
استهزا کردن، خشم گرفتن، تکبر کردن، بر فوت چیزی پشیمانی خوردن، فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجشم
تصویر تجشم
رنج کشیدن، در رنج افتادن، رنج بر خود نهادن، با مشقت کاری را به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خردمرد شدن دندان. (تاج المصادر بیهقی). شکسته شدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
سر فرودافکندن و جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهویم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنج چیزی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تکلف. (زوزنی). رنج کشیدن. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی). بتکلف کار کردن و رنج آن کشیدن. (منتهی الارب). رنج بردن. (فرهنگ نظام). رنج و مشقت کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بی تجشمی زیادت بر زمین توان انداخت (سنگ را) . (کلیله و دمنه). چون برادر مهین را بدید پیاده شد و رکاب او بوسه داد و گفت امیر را این تجشم نبایست فرمود. (تاریخ بیهقی ص 68). خواست که اطراف آنکار فراهم گیرد و اولیاء حشم خویش را از تجشم اعیاء مکاوحات ترفیه دهد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37). امیرالمؤمنین الطایع در حراقه در روی دجله بتعزیت او تجشم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 311).
گفت روحم بهر تو خود روح چیست
هین بفرما کاین تجشم بهر کیست ؟
مولوی.
آتش نمرود را گر چشم نیست
با خلیلش چون تجشم کردنیست.
مولوی.
هر دو تجشم نمودند و به خبیص شدند و بیمن قدم و دم بزرگان، عباس را کاری رفت و آن فتح برآمد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 18). خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (ایضاً ص 37)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی گرفتن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوی بد گرفتن گوشت. (المنجد). تغییر رایحۀ گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَبْ بُ)
برانگیختن کسی را بر عشق و شیفتگی. (اقرب الموارد) ، رفتن به رفتاری نیکو. (از اقرب الموارد). رفتاری است نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهمت نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (از اقرب الموارد). رجوع به تجسس شود، شپش جستن در سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت پیر شدن و خشک شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
روان شدن چشمۀ چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تأکل و تحکک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ هَْ هَُ)
شکسته و ویران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیران شدن. (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فروریختن چاه و مانندآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خندستانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خندستانی کردن، یعنی مسخرگی کردن. (مجمل اللغه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فسوس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فسوس. لاغ. (یادداشت ایضاً) : زبان تحکم و تهکم در وی کشیدند و گفتند خداوندگار تو درمحال سعی می کند و بر باطل سخن می گوید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 133) ، پیاپی نیزه زدن، خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکبرکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). سخت به خشم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پشیمانی خوردن بر فوت کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار باریدن که فوق طاقت باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باران بسیار که برداشت نشود (؟). (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
چیره شدن برکسی، کلان لقمه خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی). ستم نمودن، خشم گرفتن بر کسی، منقاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم آمدن از خصم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راضی شدن از کسی بدون نصفت، خوار داشتن ونرم گردانیدن و شکستن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَءْ ءُ)
گرامی کردن و بزرگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَنْ نُ)
شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکسته شدن عصا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کمان و تندر و رعد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دریده گشتن مشک از خشکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ویران شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت خشمگین شدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به خشم وعده بد کردن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، کهنه گردیدن جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غاشم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ننگ داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، شرم داشتن (استحیا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، غضب نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صاحب چاکران و خدمتکاران شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
حسّاد تو پیش تو ذلیل و متحیر
تو با شرف و حشمت و با جاه و تحشم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ)
ترسم. رجوع به ترسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ شْ شِ)
مهربان گردنده و مهربان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با میل و رغبت بطور دوستی و مهربانی. (ناظم الاطباء). شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهشم شود، سست و کاهل و ناتوان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجشم
تصویر تجشم
رنج کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهشیم
تصویر تهشیم
گرامیداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهضم
تصویر تهضم
ستمدیدگی، خشمگینی، گردن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
شکسته و ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهوم
تصویر تهوم
چرت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدم
تصویر تهدم
ویرانی، بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشم
تصویر تغشم
ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشم
تصویر تخشم
بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشم
تصویر تحشم
ننگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیم
تصویر تهیم
کسی که باو تهمت زده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
((تَ هَ کُّ))
دست انداختن، خشم گرفتن، پشیمانی خوردن، ویران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجشم
تصویر تجشم
((تَ جَ شُّ))
رنج کشیدن، به رنج افتادن
فرهنگ فارسی معین