جدول جو
جدول جو

معنی تهریش - جستجوی لغت در جدول جو

تهریش
(تَ)
برانگیختن سگان را بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تهریش
فتنه انگیختن میان مردم
تصویری از تهریش
تصویر تهریش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهریب
تصویر تهریب
گریزانیدن، فراری دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ جُ)
بگریزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : غرض... از نصیحت در تهریب و تضریب چند رای آن بود که از هجوم لشکر سلطان و تکلیف کلمه ایمان می ترسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ تُ)
پیر خرف گردانیدن، بزرگ گردانیدن، بزرگ داشتن، ریزه ریزه بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ن ن)
درآمیختن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فتنه و اختلاف افتادن میان قوم: هوّش بینهم، افسد و منه قیل: هذا یهوش القواعد، ای یخلطها. (از اقرب الموارد از لسان العرب) ، گرد وخاک آوردن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول الراجز: قد هوشت بطونهاو احقوقفت، ای اضطربت من الهزال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
سست شمردن کسی را، شادمان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ جُ)
هروی ساختن جامه را یا زرد گردانیدن آن را. یقال: هریت العمامه، ای صفرتها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عمامه زرد گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ بُ)
ریختن آب را. (از اقرب الموارد) ، هرق علی جمهرک تهریقاً. بر پای و ثابت بودن بر جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واین مثلی است عرب را که به غضبان گویند و معنی آن این است که بر آتش غضب آب بریز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز بخش شمیران شهرستان تهران است که در چهارده هزارگزی شمال تهران قرار دارد. دامنه ای است سردسیر و ده هزار تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انواع میوه و شغل اهالی زراعت و باغداری است در حدود 800 باب دکان و مغازه دارد و در تابستان در حدود 2 الی 3 هزار خانوار برای هواخوری و استفاده از هوای خوب آنجا از تهران به تجریش میروند و پس از سرد شدن هوا مجدداً بتهران بازمیگردند بعلاوه روزهای تعطیل موقتاً جمعیت زیادی بدانجا روی می آورند و در حقیقت یکی از گردشگاههای ییلاقی تهران است و بوسیلۀ دو راه شوسه به تهران متصل میگردد. دبستان و دبیرستان و کودکستان و بخشداری و شهربانی و شهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و محضر رسمی و کار خانه برق و ادارۀ بهداری دارد. امامزاده صالح تجریش از ابنیۀ قدیمی است. عمارت باغ فردوس از بناهای دورۀ قاجاریه است. سفارت خانه ییلاقی آلمان و ترکیه در این قصبه واقع است. پست و تلگراف و تلفن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زود رسانیدن نخله بار را، شتابی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیزه راست کرده گذشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشک سوخته شدن بدن به کرخشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). او هذه بالضاء المعجمه. (منتهی الارب) (آنندراج). ابن درید این کلمه را به ’ضاد’ ضبط کرده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پختن گوشت را چنانکه شکسته آمیخته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَمْ مُ)
نیک بپزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیک پختن گوشت را و مهراکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ زُ)
نیک راندن شتر را چنانکه سرگشته گردد از سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ بر سباع زدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن و زجر کردن سباع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قال رؤبه: هرج فارتد ارتداد الاکمه. (اقرب الموارد) ، به شارب رسیدن نبیذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: هرجت النبیذ فلاناً، یعنی دریافت نبیذ فلان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرّج فی الحدیث: مزح و اتی ما یضحک منه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ خُ)
نیک پختن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراخ گردیدن کنج دهان. و از بعض عرب: علمهم الرجز یهرت اشداقهم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَهْ)
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را.
مولوی.
در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
بر یکدیگر برآغالیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فتنه کردن میان مردم و درهم انداختن مردم را به دشمنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترش کردن روی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکریشه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در اللسان آمده، پختن گوشت در کرش: کرش اللحم، طبخه فی الکرش. (از اقرب الموارد). رجوع به تکریشه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن سر خوشۀ زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن چیزی را، بسوی خود کشیدن شاخۀ درخت را با عصای سرکج. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (زوزنی). برافزولیدن قوم و سگ بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش میان قوم یا سگان، برانگیختن آنان به یکدیگر. (از قطر المحیط). تحریش میان قوم،برانگیختن و دشمنی افکندن میان آنان و همچنین است میان سگان. (از اقرب الموارد). برغلانیدن و فساد انداختن میان مردم و در هم انداختن سگان را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاریش
تصویر تاریش
برافروختن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهریب
تصویر تهریب
فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویش
تصویر تهویش
فتنه و اختلاف افتادن میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریش
تصویر تقریش
بر آغالیدن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریش
تصویر تفریش
بوباندن (بوب فرش)، گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریش
تصویر تخریش
خوشه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
فتنه انگیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
((تَ))
فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین