جدول جو
جدول جو

معنی تهرش - جستجوی لغت در جدول جو

تهرش(تَ)
واگردیدن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترش
تصویر ترش
هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد، کنایه از بداخلاق
ترش و شیرین: هر چیزی که دارای مزه ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد مانند سرکنگبین، میخوش، ملس
فرهنگ فارسی عمید
(تَزْ)
روان شدن چشمۀ چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تأکل و تحکک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رِ)
نعت فاعلی از تهریش. رجوع به تهریش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع کردن مال. (از اقرب الموارد) ، پاک شدن از امور نابایست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسب کردن. (زوزنی). ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را اولافاولا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چسبیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، در یکدیگر رفتن نیزه ها در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَلْ لُ)
پر وازدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بال گستردن و فرود آمدن مرغ بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ / رَ)
یکی از دهستانهای بخش طرخوران شهرستان اراک است و منطقۀ آبادان و حاصل خیزی است. این دهستان از 29 قریه تشکیل شده، 21 هزار تن سکنه دارد و طرخوران مرکز بخش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). قریۀ طاد از قراء تفرش است که بزعم عده ای مولد حکیم نظامی گنجوی میباشد. رجوع به نظامی و گنجینۀ گنجوی چ وحید دستگردی و شدالازار ص 273 و نزهه القلوب ج 3 ص 68 و مرآت البلدان ج 1 ص 467 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 191 و تاریخ مغول اقبال ص 389، 539 و جغرافیای سیاسی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بُ)
در یکدیگر افتادن سگان. (زوزنی). برآغالانیده شدن سگان بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خرج یتهبش لعیاله، یجمع و یتکسّب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی نارنجک. (دزی ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
راست شدن نیزه به سوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَمْ مُ)
مرکّب از: ’ه ر و’، به چوب دستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، به عصا بزدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برانگیختن سگان را بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندک اندک آشامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَزْ)
جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
آمیخته شدن، انبوهی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت است از ترش. (منتهی الارب) ، بدخلق، بخیل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحابی، یکی از بزرگترین سحابیهای آسمان است. (از کتاب هیئت تألیف سرتیب سیدباقر هیوی ص 129). و رجوع به امراءه المسلسله (صورت فلکی) و سحابی شود
لغت نامه دهخدا
ترش، (ناظم الاطباء)، رجوع به ترش شود
لغت نامه دهخدا
(تَنُ)
فراهم آمدن قوم، ترنجیده و دژم شدن روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
پاییدن و ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثباب ورزیدن به مکان. (از اقرب الموارد) ، ملازم کار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِ)
ابر که واگردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابر واگردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهرش شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آوردن و بردن چارپایان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اختلاف و اختلاط شتر با چارپایان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترهش
تصویر ترهش
تکاپو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرش
تصویر هرش
دفعه مره. یایک هرش. یک دفعه یک بار: (یک هرش باید بریم (برویم) آنجا یک هرش هم برگردیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش
تصویر ترش
بد خلق گردیدن، بخیل و هر چیزی که طعم سرکه داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبش
تصویر تهبش
گرد آمدن، وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرش
تصویر تمرش
سودگی سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهوش
تصویر تهوش
انبوهی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهریش
تصویر تهریش
فتنه انگیختن میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهرز
تصویر تهرز
به جنبش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش
تصویر ترش
((تُ))
یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و... داشته باشد، ضد شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرش
تصویر هرش
((هِ رِ))
دفعه، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترش
تصویر ترش
Sour, Rancid, Sourly, Tangy, Tart, Vinegary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترش
تصویر ترش
прогнивший , кислый , кислый , уксусный
دیکشنری فارسی به روسی