جدول جو
جدول جو

معنی تهجی - جستجوی لغت در جدول جو

تهجی
حروف کلمه را از هم جدا کردن و به اسم خواندن با حرکت و صدای آن، هجی کردن، نکوهش کردن، هجو کردن
تصویری از تهجی
تصویر تهجی
فرهنگ فارسی عمید
تهجی
شمردن حروف به اسمهای آنان، هجا کردن، املا نمودن
تصویری از تهجی
تصویر تهجی
فرهنگ لغت هوشیار
تهجی
هجی کردن، تفکیک حروف الفبا، جداسازی حروف الفبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهدی
تصویر تهدی
راه یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
شب زنده داری، بیدار ماندن در شب برای نماز و عبادت، کنایه از نماز شب، خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب. در معنای ۱ و ۲ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجی
تصویر ترجی
امیدوار شدن، امید داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَقْ قُ)
فرا خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیک خواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنویم. (اقرب الموارد). رجوع به تنویم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ جْ جی)
از ’ه ج و’، آنکه حروف مقطعات خواند. (آنندراج) (از منتهی الارب). آموزانندۀ الفبا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهجی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَفْ فی)
چشم به گو فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به مغاک فرورفتن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن آتش چنانکه صدای آن شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فا خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوابانیدن، بیدار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از اضداد است. (ناظم الاطباء) ، به شب نماز گزاردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زمزمه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، مقیم شدن در مکانی. یقال: تحجیت بهذا المکان،ای سبقتکم الیه و لزمته قبلکم، قصد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحجی به چیزی،حریص شدن بدان و لازم گرفتن آنرا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَقْ قُ)
زشت گردانیدن ناموس کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخن نافرجام شنوانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فحش شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن، بی حرمتی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نی و جز آن انداختن. (تاج المصادر بیهقی). به چوب و تازیانه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حروف مقطعات خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). املا کردن و هجی نمودن. (ناظم الاطباء). هجاکردن حرف. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به هجا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زشت و عیبناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قبیح و عیبناک گردانیدن امری را. (از اقرب الموارد) : مناشیر دارالخلافه المقدسه بیرون آمد مشتمل بر تحریض غوریان بر قصد سلطان خوارزم و تهجین و تقبیح حرکات و افعال ایشان. (جهانگشای جوینی) ، هجین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هجین کردن و هجین آن است که مادر او کنیزک باشد و پدر آزاد و یا پدرش از مادر بهتر باشد در حسب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهجر
تصویر تهجر
دور گشتگی فرا پروازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنی
تصویر تهنی
مبارکباد دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاجی
تصویر تهاجی
هم نکوهی نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خفتن شب، بیدار بودن بشب، برای نماز بیدار شدن، نماز نافله خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدی
تصویر تهدی
راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
امید مندی، امید داشتن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری، جمع ترجیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجی
تصویر تحجی
زمزمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجید
تصویر تهجید
بیدار کردن، بشب نماز گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیل
تصویر تهجیل
دشنام دادن بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
زشت نژادی تازیان اگراز مردم سرزمین های نو مسلمان زن می گرفتند فرزندشان} هجین {خوانده می شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیه
تصویر تهجیه
شمردن حروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیه
تصویر تهجیه
((تَ یِ))
شمردن حرف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجی
تصویر ترجی
((تَ رَ جِّ))
امید داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهدی
تصویر تهدی
((تَ هَ دّ))
راه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب، شب زنده داری، نماز شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهجّی
تصویر تهجّی
((تَ هَ جّ))
هجی کردن حروف
فرهنگ فارسی معین