جدول جو
جدول جو

معنی تهبد - جستجوی لغت در جدول جو

تهبد(تَ زَ لُ)
حنظل چیدن و شکستن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج القوم یتهبدون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبد
تصویر شهبد
(پسرانه)
شاه بزرگ، صاحب اختیار، شهبد (به ضم ب) مرکب از شه (شاه) + بد (صاحب، خداوند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهبد
تصویر مهبد
(پسرانه)
مهبود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهبد
تصویر بهبد
(پسرانه)
نگهبان، مرکب از به (بهتر، خوبتر) + بد (پسوند اتصاف)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهبد
تصویر کهبد
نگهبان کوه، کوه نشین، پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهبد
تصویر گهبد
خزانه دار، صراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربد
تصویر تربد
گیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگ هایی شبیه برگ لوبیا و گل های آبی رنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتی متر و به رنگ خاکستری یا قهوه ای و مغزش سفید است. در معالجۀ رماتیسم و بیماری های کلیه نافع است. در هند، مالزی، سیلان و بعضی جزایر اقیانوسیه می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
شب زنده داری، بیدار ماندن در شب برای نماز و عبادت، کنایه از نماز شب، خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب. در معنای ۱ و ۲ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
بندگی کردن، به عبادت پرداختن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
سخت گردیدن زمین به باران
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ بْ بِ)
حنظل چیننده و شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ / تِ بِ)
دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان). نام دوایی مسهل، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء). بهترین آن چینی بود ومبیض مدور مصمغ مجوف و در سودن مفیدتر گردد و زود کوفته و بر سرهای صمغ بود و کهن و باریک نبود و بسطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند هیچ ریشه بر سر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و بروغن بادام چرب کنند آنگاه بکوبند. طبیعت وی گرم و خشکست در سیم، نافع بود جهت مرضهای عصبانی و مسهل بلغم بود تمام و اندکی از خلط سوخته از هر دو ورک، و ماسرجویه گوید مسهل اخلاط غلیظ و لزج بود و اصح آنست که تنها مسهل بلغم رقیق بودو اگر تقویت کند مسهل بلغم غلیظ بود و استعمال کردن یبوست و صفاف در بدن پیدا کند و مضر بود به امعاء ومصلح بود در آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده و کتیرا اضافه کنند و اگر تحویت وی بزنجبیل کنند مسهل بلغم غلیظ و خام بود اما تنها مسهل غلیظ نبود. و تربد زرد و سیاه زهر بود مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند کسی که خربق سیاه خورده باشد کنند و همان تدبیر کنند، و تربد سفید مجوف چنانکه وصف کرده شد نافع بود جهت درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیۀ تمام و حقنه کردن نافع بود جهت درد آن نزدیک حیض آمدن و نافع بود جهت درد پشت و دماغ را پاک کند در بلغم لزج و مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه را که از رطوبات فم معده بود سود دهد، و علامات این زحمت آن بود چندانکه سرفه بیاید تا قی کند یا خلطی لزج بیرون آید بعد از آن ساکن شود و اگر با هلیلۀ کابلی خلط کنند دوای نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون ودانگ نیم آن صبر و دانگ نیم آن حنظل، و گویند بدل آن ترمس است، و صاحب جامع در مفرده آورده است که بدل آن پوست درخت توت است بوزن آن، و شربت از تربد از نیم درم تا یک درم بود. (از اختیارات بدیعی). او را بلغت رومی البثیون گویند و بعضی الطریون و سندریون هم گویند و بسریانی طربل گویند و طونید نیز گویند و بپارسی توبل و بهندی تربح و بسندی تروج گویند و آن چوب پاره ها بود مجوف خاک فام و نیکوتر انواع آن سفید است که آنرا تربد نایژه گویند و بدان اسم بدان خوانند که در وقت تری میان او را بیرون کرده باشند و پوست بازکرده و بر جرم او... و صمغ بود و این نوع را از نهرواله به اطراف هند و غیر آن برند، و نوعی دیگر ازو هست که سفید است و منبت او هم در هند است اما مجوف باشد و چوب او را صمغ نبود و این نوع سطبرتر بود و آسان شکسته شود، و آورده اند که در کوههای نوزاد تربدی هست که در منفعت کم از نوع اول نیست، و نوعی دیگر ازو آنست که لون او زرد است و جرم او پهن و مجوف نبود و این نوع بیخ نبات... و او را در ادویۀ قی استعمال کنند. و ابن ماسویه گوید نیکوترین انواع آن آنست که میانۀ او سفید باشد و بیرون او هموار و چرب بود و بر بعضی مواضع او صمغ باشد و بر پوست او کرم خوردگی نباشد. در جرم او رشته ها نبود و چوب او تنک باشد و توبرتو نبود و زود شکسته شود و بتحقیق او سفید بود و چون مدتی بر او بگذرد خورده شود و آنچه ازو نیک بود چون به این صفت نباشد منفعت او باطل بود. و ارجانی گوید گرمست در دوم و بلغم را دفع کند و فالج و لقوه و برص و بهق را سود دارد و اگر او را همچنان استعمال کنند اسهال بلغم کند و اندک خلط سوخته نیز دفع کند، ونیکوترین انواع او آنست که لوله ای و سفید بود و مجوف بود بشکل نی باریک و آنچه از او خورده شده باشد و سوراخها شده قوت او اندک باشد. (از ترجمه صیدنه).
تربد که از تیره پیچکیان است، ریشه های ضخیم آن مسهل است. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 241 و کارآموزی داروسازی ص 184 و دزی ج 1 ص 143 و تذکرۀ ضریر انطاکی ص 94 و فهرست مخزن الادویه ص 171 و الفاظ الادویه ص 73 و تحفۀ حکیم مؤمن شود:
جستی بسی زبهر تن جاهل
سمقونیا و تربد و افسنتین.
ناصرخسرو.
چون غازیقون کریه و منکر
وز تربد هم میان تهی تر.
خاقانی (تحفهالعراقین ص 210).
ورنه در عالم کرا زهره بدی
کو ربودی از ضعیفی تربدی.
مولوی.
، چوب و نی میان خالی را نیز گویند. (برهان). نی میان کاواک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بِ)
نام شهری است غیرمعلوم. (برهان). نام شهری. (ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید نام شهری است غیرمعلوم. فقیر گوید همانا ترمذ را به تصحیف تربد خوانده اند در این صورت معلوم است که شهر غیرمعلوم خواهد شد، ترمذ شهریست مشهور و معروف در ماوراءالنهر.... (انجمن آرا). ظاهراً مصحف ترمذ. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ترمذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن. (آنندراج). تعبس. (اقرب الموارد) (المنجد) : تربد وجه فلان. (منتهی الارب) ، میغناک شدن. (تاج المصادر بیهقی). میغناک شدن آسمان. (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : تربدت السماء. (منتهی الارب) ، تغییر یافتن رنگ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دیدن در پستانهای مواشی نقطه های سیاه و سفیدی که پیش از زادن پدید آید. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهبد
تصویر کهبد
کوه نشین، نگهبان کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربد
تصویر تربد
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
در هم شدن موی یا پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبد
تصویر تنبد
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبب
تصویر تهبب
دریدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدد
تصویر تهدد
ترسیدن ترسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خفتن شب، بیدار بودن بشب، برای نماز بیدار شدن، نماز نافله خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبط
تصویر تهبط
به نشیت فرو آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبش
تصویر تهبش
گرد آمدن، وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
وحشت و نفرت نمودن از ریشه پارسی اپدی گشتن، بی زنی بی نیازی به زن زنگریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهود
تصویر تهود
یهودیگری، نیکوکاری، آهستگی در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
((تَ عَ بُّ))
عبادت کردن، بندگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهدد
تصویر تهدد
((تَ هَ دُّ))
ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهبد
تصویر کهبد
((کَ بَ یا بُ))
خزانه دار، صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهبد
تصویر کهبد
((کُ بُ))
زاهد، گوشه نشین، عابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گهبد
تصویر گهبد
((گَ بَ یا بُ))
خداوند رتبه و مقام، صاحب مسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گهبد
تصویر گهبد
خزانه دار، نقاد، صراف، صیرفی، مأمور خراج، جهبذ، دانشمند بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب، شب زنده داری، نماز شب
فرهنگ فارسی معین