جدول جو
جدول جو

معنی تنیج - جستجوی لغت در جدول جو

تنیج
دامن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریج
تصویر تریج
تریز، دامن لباس، دامن قبا، گوشۀ دامن قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنیس
تصویر تنیس
ورزشی دونفره یا چهارنفره که با راکت و توپی کوچک در زمینی تقریباً به عرض ۸ متر و طول ۲۴ متر با پرده ای توری در وسط آن انجام می شود. این بازی نخستین بار در سال ۱۸۷۳ میلادی متداول شد
تنیس روی میز: در ورزش ورزشی دونفره یا چهارنفره با توپ و راکت مخصوص روی میزی به ابعاد ۷۴/۲ × ۵۲/۱ متر که به وسیلۀ توری به دو قسمت مساوی تقسیم شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنین
تصویر تنین
ماهی، مار بزرگ، اژدها
تنین فلک: در علم نجوم، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها که قسمتی از آن بین دب اکبر و دب اصغر قرار دارد، اژدهای فلک، کهکشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
نوعی کرم انگلی دراز و نواری شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می شود، کرم کدو، کدودانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
از ’ن وق’، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را، آراستگی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
شهری است به جزیره ای از جزایر بحر روم قریب دمیاط، و ثیاب فاخره را بدان نسبت دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) .شهری است (بمصر) میان دریای تنیس بر جزیره ای و ایشان را کشت و برز نیست و از وی جامۀ صوف و کتان خیزد با قیمت بسیار. (حدود العالم). در بحر فرنگ کمابیش ششصد جزیره است، مشاهیرش جزیره تنیس، دورش نودوپنج فرسنگ است و در او غله تمام بود و دیبای خوب بافند.دیبای رومی از آن بازگویند و خورش ایشان شیر و ماهی بود. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 صص 237-238).
بحیرۀ تنیس یا دریای تنیس در مصر است و به دریای روم پیوسته است و رود نیل اندر او همی ریزد و این دریا به تابستان شیرین بود و به زمستان که رود نیل اندکی بود شور شود و اندر میان آن دو شهر است یکی تنیس نام و یکی دمیاط، درازای این دریا پانزده فرسنگ اندر پهنا پانزده فرسنگ است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام شهری به جزیره ای از جزایر بحرالروم، نزدیک دمیاط و از آنجا ثیاب فاخر موسوم به تنیسی آرند. (قاموس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و آنرا تونه نیز گویند. (یادداشت ایضاً). جزیره ای بمصر، نام دیگر آن ذات الاخصاص است. (یادداشت ایضاً). جزیره ای است در دریای مصر نزدیک بر مصر میان فرما و دمیاط در جانب شرقی فرما، منجمان طول جغرافیایی آنرا 54 درجه و عرض آنرا 31 درجه و ثلث میدانند و در اقلیم سوم است... و در آنجا پارچه های رنگین و فرشهای رنگارنگ بافند... در بیشتر ایام سال آب دریاچۀ آن بعلت وزش باد شمال و دخول آب بحرالروم پرنمک است... و چون زمستان فرارسد و باد غربی وزیدن گیرد، آب شور نقصان گیرد... و مردم در انبار کردن آب شیرین اقدام کنند. گویند در تنیس حشرات موذی یافت نشود، چون زمین آن شوره ناک است... (از معجم البلدان). ناصرخسرو نویسد: به جایی رسیدم که آن را طینه می گفتند و آن بندر بود کشتی ها را، و از آنجا به تنیس می رفتند. در کشتی نشستم تا تنیس و این تنیس جزیره ایست و شهری نیکو و از خشکی دور است، چنانکه از بامهای شهر، ساحل رانتوان دید. شهری انبوه و بازارهای نیکو و دو جامع در آنست و به قیاس ده هزار دکان در آنجا باشد... شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد و آنجا قصب رنگین بافند از عمامه ها و وقایه ها و آنچه زنان پوشند... چون آب نیل زیادت شود آب تلخ دریا را از حوالی تنیس دور کند چنانکه تا ده فرسنگ حوالی شهر آب دریا خوش شود... و در این شهر تنیس پنجاه هزار مرد باشد و مدام هزارکشتی در حوالی شهر بسته باشد ازآن بازرگانان، و از ثقات شنودم که هر روز هزار دینار مغربی از آنجا به خزینۀ سلطان مصر رسد... و میوه و خواربار شهر از رستاق مصر برند و آنجا آلات آهن ممتاز سازند چون مقراض وکارد و غیره... و از تنیس به قسطنطنیه کشتی به بیست روز رود... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی صص 46-48). رجوع به عیون الاخبار ص 284 و عقدالفرید ج 7 ص 277 و قاموس الاعلام ترکی و الوزراء و الکتّاب ص 234 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از بازیهایی که در سالن یا در هوای آزاد، بوسیلۀ دویا چهار نفر در زمینی مسطح، آسفالت شده یا چمن پوش و بشکل مستطیل انجام می گیرد. لفظ تنیس احتمالاً از طریق زبان فرانسوی از نام شهر قرون وسطایی تنیس در مصر سفلی گرفته شده است که منسوجاتش معروف به ود و این بازی بمناسبت جنس نخستین توپهای تنیس به این نام خوانده شد. اندازۀ زمین تنیس برای بازی دو نفر 78 پا (فوت) در 28 پا و برای بازی چهارنفری 78 پا در 36 پا است. وسایل بازی عبارتند از تور، راکت و توپ. تور را در نیمۀ زمین و بموازات عرض آن کار می گذارند، ارتفاع وسط تور از زمین سه پا است. کیفیت بازی چنین است که یکی از بازیکنان توپ را باراکت خود طبق قوانین معین از روی تور بزمین حریف می زند و حریف نیز با راکت خود توپ را برمی گرداند و این رفت و برگشت توپ آنقدر ادامه می یابد تا یکی از طرفین بازی موفق به بازگرداندن توپ به زمین حریف نشود. هر طرف که امتیازاتش زودتر به حد نصاب معینی برسد برنده است. منشاء اغلب بازیهای با راکت بازیی است که بزبان انگلیسی آنرا کورت تنیس می نامند و در حوالی قرن 14 میلادی احتمالاً بوسیلۀفرانسویان اختراع شد و پس از 1500 میلادی مورد توجه دربارهای فرانسه و انگلستان واقع شد... بازی تنیس بصورت فعلی بوسیلۀ والتر وینگفیلد در انگلستان ابتکار شد (1873 میلادی). (از دایره المعارف فارسی). قطر توپ تنیس معمولاً کمتر از 6/35 سانتیمتر و بیشتر از 6/67 سانتیمتر نیست و وزنش نیز حداقل 56/70 گرم و حداکثر 58/47 گرم است. (از لاروس بزرگ). رجوع به لاروس انسیکلوپدی ورزشها صص 447-465 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پارچه و نسج. (ناظم الاطباء). ظاهراً مخفف تنیده است. نعت مفعولی مرخم از تنیدن. رجوع به تنیدن و تنیده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
بیخ برآوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریح تریج، باد تند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باد شدید. (از المنجد) ، رجل تریج، مرد سخت اعصاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدیدالاعصاب. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تن ّ است... (منتهی الارب). قرین و همتا و حریف و همزاد. (ناظم الاطباء). رجوع به تن ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بنج (بنگ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آواز کردن کبک از سوراخ. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باانجوغ کردن. (تاج المصادر بیهقی). ترنجیده ساختن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَهَُ)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاره بود که بر هر درخت که بپیچد آن را خشک کند و به تازی عشقه نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تریز. تیریز: به تریج قبای کسی بر خوردن، بصورت استهزاء،کمترین بی حرمتی شدن به کسی که حرمتی ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تریز و تیریز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تانیک. موصوف آن کلمه اسید است، به اصطلاح کیمیا مادۀقابضی را گویند که با بزها (بازها) مرکب شده تولیدتنات کند، و آن را تنن نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
تائج. تاجدار: امام تایج، امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
لقب ابراهیم بن مهدی، بدان جهت که فربه و سیاه فام بود. (منتهی الارب)
لقب سیف القیل شرحبیل بن عمرو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
جزیرۀ تنین، از جزایر دریای هند است. حمداﷲ مستوفی آرد: جزیره تنین طویل و عریض تمام است و در او کوههای بلند و عمارت بسیار و در عهد اسکندر برآنجا اژدهایی عظیم بوده است و اهالی آنجا را منزعج گردانیده و ایشان هر روز چند گاو را می بسته اند و بر گذر آن اژدها می افکنده اند تا طعمه می ساخته و به مردم ایذاء نمی رسانیده. اسکندر فرمود تا گاوان را پر زرنیخ و آهک و کبریت کرده و تیغها بر او ضم کرده چون اژدها آن طعمه که سبب دفع جوع نامبارک بوده تناول کرده، خوردن و مردن یکی بود و آن جزیره بدین نام (تنین) منسوب است. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(تِنْ نی)
اژدها. (دهار) (مفاتیح) (ربنجنی) (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (تحفۀ حکیم مؤمن). بمعنی اژدها که ماری است بزرگ. (آنندراج) .مار عریض و پهن. (از ناظم الاطباء). مار بزرگ. (از اقرب الموارد). ج، تنانین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مار بزرگ. اژدها. اژدرها. (فرهنگ فارسی معین). ماری بزرگ، و در اساطیر است که باد او را بردارد و در زمین یأجوج و مأجوج فرودآرد و آنان او را بخورند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی درباب مارانی که زهر ایشان ضعیف و علاج کردن گزیدگی ایشان علاج قرحه است، تنین را نام برد و گوید: این مارانی باشند بزرگ، کمترینشان پنج گز باشد و آنچه بزرگ بود سی گز باشد یا بیشتر وچشمهای او بزرگ باشد و در زیر فک او چیزی بیرون آمده باشد همچون زنخدان و از هر جانبی سه دندان زهر بود (کذا) و دهان او سخت فراخ بود و ابروان او بزرگ باشد، چنانکه چشم او بپوشد، و بر گردن او فلوس باشد وگرداگرد او موی باشد. و در زمین نوبه و هند بسیار بود، و لون او سیاه بود یا زرد، و خواجه بوعلی سینا رحمه اﷲ گوید من دیدم تنین که بر گردن او در دو جانب موی بود، وی گوید بیرون از هندوستان (نیز) تنین بسیار است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو تنین ازآن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرودافکندابر، تنین بکوه
بیایند از ایشان گروهاگروه
بهاران ز تنین بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ.
فردوسی.
به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی.
فردوسی.
آن سیم می نماید، ارزیز در ترازو
وین قند می فروشد، در آستینش تنین.
ناصرخسرو.
تنین جهان دهان گشاده ست
پرهیز کن از دهان تنین.
ناصرخسرو.
تنین تست تنت، حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین.
ناصرخسرو.
آزرده این و آن بحذر از من
گویی که از نژادۀ تنینم.
ناصرخسرو.
چو رنگ و ماهی باشم به کوه و دریا در
چو شیر و تنین خسبم به بیشه و کردر.
مسعودسعد.
ز هول و هیبت، پشت زمین و روی هوا
به چشمها همه تنین نماید و ضرغام.
مسعودسعد.
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر یازش تمساح.
مسعودسعد.
گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت.
مسعودسعد.
فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آنجایگاه.
نظامی.
مخالفان ترا دست و پای کسب مراد
بریده باد که بی دست و پای به تنین.
سعدی.
، شجرهالتنین، اصل اللوف. لوف الحیه. لوف. رجوع به لوف شود،
{{اسم خاص}} سپیدیی است خفی در آسمان که تنه اش تا شش برج رسد و دمش در برج هفتم و مانند کواکب سیاره سیر می کند و آن منحوس است. (منتهی الارب). موضعی در آسمان. (از اقرب الموارد). آنچه در آسمان از تقاطع منطقۀ فلک جوزهر و مأمل بصورت مار بزرگ که یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب بهم رسیده آنرا نیزتنین گویند، و صاحب قاموس گوید که تنین سفیدیی است در آسمان که تنه اش در شش برج است و دمش در برج هفتم و سیر می کند چون کوکب سیاره و آنرا به فارسی هستیز گویند، و قول جوهری که موضعی است در آسمان غلط است. (آنندراج). صورت دوم از نوزده صورت شمالی فلک نزد قدماء و کواکب آنرا عوائذ گویند. (مفاتیح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی، بمار بزرگ و دراز به بسیار پیچش و گره ماننده. (التفهیم). اژدهای فلک. نام صورتی است از صور فلکی و فارسی آن ’هشتنبر’ است. (قاموس از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی فلکی حاوی هشتاد ستاره، چهار از قدر دوم و هفت از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم که برای آن صورت اژدهایی بر گرد دب اکبر توهم شده است. (یادداشت ایضاً). صاحب نفائس الفنون درعلم صور کواکب آرد: در جمله ثوابت کواکب او سی ویک اند و مجموع آن در نفس صورت واقع و در حوالی آن هیچ کوکبی از کواکب مرصوده نیست و عرب کوکبی را که بر زبان اوست رایض خوانند و چهار کوکب را که بر سرند عوائذ و در میانۀ عوائذ ستارۀ بسیار کوچکی باشد که آنرا ربع خوانند و بعضی رفد نیز گویند و دو ستارۀ روشن را که در مؤخر او باشد ذئبین خوانند و دوی دگر را که پیش از ذئبین اند و روشنائی از ذئبین گیرند اظفار ذبات خوانند و ستاره ای که بر اصل ذنب اوست ذیخ خوانند و ذیخ به عربی کفتار پرمو است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریج
تصویر تریج
باد تند، شدید الاعصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایج
تصویر تایج
تاجدار، امام تاجدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
فرانسوی کرم کدو
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی که در سالن یا در هوای آزاد بوسیله 2 یا 4 نفر در زمینی مسطح یا چمن انجام میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
قرین و همتا و حریف و همزاد اژدها که ماری بزرگ است اژدها که ماری بزرگ است اژدها که ماری بزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنیس
تصویر تنیس
((تِ))
نوعی ورزش که دو یا چهار نفر به وسیله راکت و توپ کوچک در محوطه ای با ابعاد مشخص که با یک پرده توری کوتاه به دو قسمت تقسیم شده است بازی می کنند
تنیس روی میز: پینگ پنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنین
تصویر تنین
((تَ نِّ))
اژدها، ماهی، جمع تنانین، نام یکی از صورت های فلکی نیمکره شمالی آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریج
تصویر تریج
((تِ))
لبه پایین جامه و قبا، تریز، تیریز
فرهنگ فارسی معین