جدول جو
جدول جو

معنی تنگری - جستجوی لغت در جدول جو

تنگری
(تَ گَ)
خدای تعالی و تقدس. (آنندراج). در زبان ترکی نام حق تعالی است، از لغات ترکی و برهان و مدار. (غیاث اللغات). نام خدای تعالی به زبان مغولی. نام خدای تعالی نزدترکان دور، و ترکان نزدیک تانری و تاری گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترکی قدیم، خدا. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا و الله. (فرهنگ نظام) :
نایب تنگری تویی کرده بتیغ هندویی
سنقر کفرپیشه را سن سن گوی تنگری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 424).
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت
مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری.
خاقانی (ایضاً ص 430).
ترکمانی ام هفتادساله، موی در گبری سفیدکرده از بیابان اکنون برمی آیم و تنگری و تنگری می گویم الله الله گفتن می آموزم. (تذکره الاولیاء عطار).
ترک تویی ز هندوان چهرۀ ترک کم طلب
زآنکه نداد هند را صورت ترک تنگری.
مولوی (از حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
تنگری
خدا
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تنگری
((تَ گَ))
خدا
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی
تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
بشقاب چینی بسیار بزرگ، کنایه از سنگین
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز متداول در هند به شکل چوبی دراز که دو تار بر آن کشیده شده و در دو طرف آن، دو کاسۀ کوچک دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ گُ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین) :
تو مردم کریمی من کنگری گدایم
ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر.
فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
رجوع به کنگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ گَ)
قدرت و توانائی، دولت و ثروت. (ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و توانگر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ)
به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود، نوعی از بربط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی حنظل است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگی و ضیق و جای تنگ و درۀ کوه، گور و قبر، عالم، کالبد آدمی. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری و تنگنای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
گونه ای از ارجنگ، و تنگرس نامی است که در کرج و درۀ زیارت به این درخت دهند و نامهای دیگر آن، گیزی و شال چس است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی از تیره عنابها که خواص عمومی و دارویی تیره خود را دارد و چهار گونه از این گیاه تاکنون در جنگلهای شمالی ایران شناخته شده است. گونه های مختلف این گیاه در جنگلهای شمال خراسان و استپ های اطراف تهران نیز می رویند. میوۀ گیاه مذکور در تداوی بعنوان مسهل مصرف می شود. ارجنگ. شال چس. شغال چس. قره میخ. قره زله. گیزی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 227، 260 و 261 و ارژن و کنگرس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گِ)
دهی از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس است که از دو آبادی تنگلی گمرک و تنگلی خرابه تشکیل یافته و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری ی)
تنار. تنورگر. (منتهی الارب). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افادۀ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریه. رجوع به تنور و تنوریه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَگَ)
بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ. (غیاث). بشقابی سخت بزرگ. لگن مانندی بزرگ برای غذاخوری. صحن. بشقاب گونه ای بسیار بزرگ با لبۀ پهن که در لنگرهادر آن طعام کشیدندی خوردن صوفیان را. ظرف بزرگ برای کشیدن پلو، شاید معمول لنگرهای درویشان بوده است. قسمی دوری بزرگ. دوری بسیار بزرگ لب تخت. ظرف غذا که از قاب بزرگتر باشد. دوری های بسیار بزرگ با لبه های پهن: دوهزار چینی دیگر از لنگری و کاسه های کلان و خمره های چینی کلان و خرد. (تاریخ بیهقی ص 425).
منشین به بحر سفرۀ شاهان که اندر او
گرداب شاه کاسه و طوفان لنگری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- امثال:
وقتی که نیست کو اشتها وقتی که هست دو لنگری
لغت نامه دهخدا
(هَُ گِ)
مجارستان. یکی از کشورهای شبه جزیره بالکان در اروپا است که شمال آن کشور چکسلواکی، شمال غربی آن اتریش، و جنوب آن یوگوسلاوی و رومانی و مشرقش مجاور با خاک روسیۀ شوروی است و ایالت اوکراین روسیه همسایۀآن است. نام یونانی این سرزمین اونگرن است که کلمه هنگری تغییریافتۀ آن است. پایتخت آن شهر بوداپست است. وسعت این سرزمین پیش از جنگ جهانی دوم 35875 کیلومتر مربع بود. جمعیت این کشور مطابق آمار 1939 میلادی 9106252 تن بوده است. بعد از جنگ وسعت خاک آن به 66000 کیلومتر مربع و جمعیت آن به حدود پانزده میلیون رسید. بلندترین نقطۀ این سرزمین 3300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. رود خانه دانوب از شمال به جنوب این کشور را قطع می کند و وارد کشور یوگسلاوی می شود. در مغرب آن دریاچه ای به نام بالاتن وجود دارد. این سرزمینهای کنار گذرگاه دانوب در حدود سالهای 893 تا 901 م. به تصرف قبایل مجار درآمد و پیش از آن اسلاونشین بود. در آن زمان اتو اول امپراطور آلمان در برابر مجارها مقاومت کرد. اما سرانجام در اواخر قرن دهم و قرون بعد مبارزۀ مجارها به نتیجه رسید و این سرزمینها به تصرف آنها درآمد. و در قرن شانزدهم، دولتی به این نام در مرکز اروپا وجود داشت که در 1946 میلادی تبدیل به دولت جمهوری شد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به مجار و مجارستان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کم عرضی، کم پهنائی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی ازتیره عنابها که خواص عمومی و دارویی تیره خود را دارد و چهار فراخ و از این گیاه تاکنون در جنگلهای شمالی ایران شناخته شده است. گونه های مختلف این گیاه در جنگلهای شمال و خراسان و استپ های اطراف تهران نیز میروید. میوه گیاه مذکور در تداوی بعنوان مسهل مصرف میشود ارجنگ شال چس شغال چس قره میخ قره زله گیزی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. منسوب به کنگر، صمغ کنگر کنگر زد. منسوب به کنگر: تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگیر
تصویر تنگیر
دیگرگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگری
تصویر لنگری
((لَ گَ))
قاب بزرگ غذاخوری با سرپوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
((تَ))
کم عرضی، کم پهنایی، سختی، رنج، قحطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگری
تصویر نگری
نظری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
Constriction, Narrowness, Tightness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حالتی از نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
سینی مسی، بشقاب بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
сужение , узкость , теснота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
Verengung, Enge
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
звуження , вузькість , тіснота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
zwężenie, wąskość, ciasnota
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
缩小 , 狭窄 , 紧绷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
constrição, estreiteza, apertado
دیکشنری فارسی به پرتغالی