آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مِثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوکان شهرستان مهاباد است، این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7550 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از: بقعه باسی، بغداکندی، تورجان (مرکز دهستان)، باغلوچه، سراچلوا، قراگزلو، قهرآباد پائین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوکان شهرستان مهاباد است، این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7550 تن سکنه دارد و قراء مهم آن عبارتند از: بقعه باسی، بغداکندی، تورجان (مرکز دهستان)، باغلوچه، سراچلوا، قراگزلو، قهرآباد پائین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهری در ایالت شین چیان به ترکستان چین است که امروز خراب و اخیراً بعض رساله ها و الواح پهلوی از آن خرابه ها بدست آمده است که بیشتر راجع به دین مانی است، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، یکی از شهرهای ترکان ایغور در شمال شرقی ترکستان شرقی حالیه، (فرهنگ فارسی معین)، تورفان ایالتی است از ترکستان چین در ناحیۀ کوهستانی تیانشان درشمال غربی چین و ذکر آن در تاریخ چین آمده است، آنجا در دست مردمی ایرانی و مانوی بوده بعدها ترکان بر آن دست یافته اند و تا دیری مرکز مانویان بود ... (سبک شناسی بهار ج 1 ص 38)، رجوع به همین کتاب ص 18، 38، 41، 129 و 309 و ج 2 ص ب و ج 3 ص 167 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 185 و 191 و مزدیسنا ص 314 و 321 و تاریخ مغول اقبال ص 8، 16، 18 و 110 و ایران در زمان ساسانیان ص 2 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2265 شود
شهری در ایالت شین چیان به ترکستان چین است که امروز خراب و اخیراً بعض رساله ها و الواح پهلوی از آن خرابه ها بدست آمده است که بیشتر راجع به دین مانی است، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، یکی از شهرهای ترکان ایغور در شمال شرقی ترکستان شرقی حالیه، (فرهنگ فارسی معین)، تورفان ایالتی است از ترکستان چین در ناحیۀ کوهستانی تیانشان درشمال غربی چین و ذکر آن در تاریخ چین آمده است، آنجا در دست مردمی ایرانی و مانوی بوده بعدها ترکان بر آن دست یافته اند و تا دیری مرکز مانویان بود ... (سبک شناسی بهار ج 1 ص 38)، رجوع به همین کتاب ص 18، 38، 41، 129 و 309 و ج 2 ص ب و ج 3 ص 167 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 185 و 191 و مزدیسنا ص 314 و 321 و تاریخ مغول اقبال ص 8، 16، 18 و 110 و ایران در زمان ساسانیان ص 2 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2265 شود
آسوده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان). آسوده و راحت و آرام. (ناظم الاطباء). از ’تن’ + ’آسان’. (حاشیۀ برهان چ معین) : برفتن دوهفته درنگ آمدش تن آسان خراسان بچنگ آمدش. فردوسی. هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج ننازی به تاج و ننازی به گنج. فردوسی. تن آسان به سوی خراسان کشید سپه را به آیین ساسان کشید. فردوسی. تن آسان نبوده ست بی رنج کس نهاد زمانه بر اینست و بس. فردوسی. تن آسان بدی شاد و پیروزبخت چرا کردی آهنگ این تاج و تخت. فردوسی. شادمانه زی و تن آسای باش به عدو بازدار رنج و تعب. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. نباید مرترا مرز خراسان هم ایدر باش دلشاد و تن آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و برتختی می نشست در صدر و دور او آذینها گرفته و آن را مردی پنج می کشیدند و از هندوستان به بلخ هم بر این جمله آمده بودکه تن آسان تر و آرامتر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246).... و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان رانخواهیم گذاشت که خواب ببینند و خوش و تن آسان باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). ز روزگار نداریم هیچگونه گله که سخت خرم و با نعمت و تن آسانیم. مسعودسعد. از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. تن آسان کسی کو قویدل تر است. نظامی. ، تندرست. (برهان) (ناظم الاطباء). تناسا و تناسان هر دوبمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کاهل. تنبل. راحت طلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. تن آسان غم و رنج بار آورد چو رنج آوری گنج بار آورد. فردوسی. غره شدی بدانچه پسندیدت هرکاهلی خسیس تن آسانی. ناصرخسرو. گردد به یک انعام تو رنجور تن آسان گردد به یک احسان تو درویش توانگر. معزی. خوشه چینم بوقت کشت و درو ارزن و باقلی و گندم و جو سال تا سال از آن بود نانم تا نگویی که من تن آسانم. سنائی. رج__وع به تن آسانی شود
آسوده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان). آسوده و راحت و آرام. (ناظم الاطباء). از ’تن’ + ’آسان’. (حاشیۀ برهان چ معین) : برفتن دوهفته درنگ آمدش تن آسان خراسان بچنگ آمدش. فردوسی. هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج ننازی به تاج و ننازی به گنج. فردوسی. تن آسان به سوی خراسان کشید سپه را به آیین ساسان کشید. فردوسی. تن آسان نبوده ست بی رنج کس نهاد زمانه بر اینست و بس. فردوسی. تن آسان بدی شاد و پیروزبخت چرا کردی آهنگ این تاج و تخت. فردوسی. شادمانه زی و تن آسای باش به عدو بازدار رنج و تعب. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای. فرخی. نباید مرترا مرز خراسان هم ایدر باش دلشاد و تن آسان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). و برتختی می نشست در صدر و دور او آذینها گرفته و آن را مردی پنج می کشیدند و از هندوستان به بلخ هم بر این جمله آمده بودکه تن آسان تر و آرامتر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246).... و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان رانخواهیم گذاشت که خواب ببینند و خوش و تن آسان باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). ز روزگار نداریم هیچگونه گله که سخت خرم و با نعمت و تن آسانیم. مسعودسعد. از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم. خاقانی. تن آسان کسی کو قویدل تر است. نظامی. ، تندرست. (برهان) (ناظم الاطباء). تناسا و تناسان هر دوبمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کاهل. تنبل. راحت طلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : تن آسان نگردد سر انجمن همه بیم جان باشد و رنج تن. فردوسی. تن آسان غم و رنج بار آورد چو رنج آوری گنج بار آورد. فردوسی. غره شدی بدانچه پسندیدت هرکاهلی خسیس تن آسانی. ناصرخسرو. گردد به یک انعام تو رنجور تن آسان گردد به یک احسان تو درویش توانگر. معزی. خوشه چینم بوقت کشت و درو ارزن و باقلی و گندم و جو سال تا سال از آن بود نانم تا نگویی که من تن آسانم. سنائی. رج__وع به تن آسانی شود
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)