جدول جو
جدول جو

معنی تنورخانه - جستجوی لغت در جدول جو

تنورخانه(تَ نَ / نِ)
مطبخ را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). تنورستان. مطبخ و آشپزخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به تنور شود
لغت نامه دهخدا
تنورخانه
آشپزخانه، مطبخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
ورزشگاه، محل مخصوص ورزش های باستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
زرادخانه، اسلحه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر، محل قبر، مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاوخانه
تصویر تاوخانه
تاب خانه، خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
جایی که اسیران را نگه دارند، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپخانه
تصویر توپخانه
محلّ نگه داشتن توپ ها، آن قسمت از لشکر که کار آن ها تیراندازی با توپ است مثلاً هنگ توپخانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند. باشگاه ورزشهای باستانی. (فرهنگ فارسی معین). محل ورزشهای پهلوانی ایران، معروف به ورزش باستانی. زورخانه های قدیمی ایران بناهایی هستند مسقف که بوسیلۀ پنجره ای که در سقف بنا تعبیه شده است روشن می شوند. گود در وسط کف بنا و کمی پایین تر از سطح آن قرار دارد. در اطراف غرفه هایی برای تماشاچیان، کندن لباس و گذاشتن وسائل ورزش ساخته شده است. در غرفۀ کنار مدخل زورخانه، سکوئی بنام سردم ساخته شده است که جایگاه مرشد می باشد و در جلوی آن چوب بست یا وسیله ای مانند آن برای آویختن زنگ و اجاقی برای گرم کردن ضرب و تهیۀ مطبوخ زنجبیل و دارچین بعد از ورزش قرار دارد. اعضای زورخانه سلسله مراتبی دارند: نوچه، کسی است که در زور خانه مخصوص نزد پهلوان معینی تعلیم می گیرد. نوچه پس از پیشرفت کافی به مرتبۀ نوخاسته می رسد. میاندار، داور و مربی زورخانه است و رهبر ورزشکاران در هنگام ورزش. مرشد یا کهنه سوار (ظاهراً اصطلاح اخیر اکنون متروک است) ، با ضرب گرفتن و خواندن اشعار مناسب حرکات ورزشی را تنظیم می کند، و نیز ادای احترام به واردین بر حسب مراتب آنها، مثلاً با خوش آمد گفتن یا زدن دست به ضرب یا به زنگ سردم از وظایف اوست. لباس ورزش زورخانه لنگ یا تنبان یا تنکۀ کوتاهی از چرم (یا پارچۀ محکم) می باشد. روی تنکه را با نقشهای زیبایی قلابدوزی می کنند. در موقع کشتی گرفتن دو حریف کمربند یکدیگر را می گیرند (این طریقه در کشتی گیری غربی معمول نیست). مرشد برای دفع چشم زخم اسفند در آتش میریزد و در بعضی جاها کشتی گیران تعویذهایی بهمین منظور بر بازوان دارند. برنامۀهر جلسۀ زورخانه مشتمل بر حرکات ورزشی متعدد است از قبیل سنگ گرفتن، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده کشیدن و سپس کشتی گیری، که پس از آن با تشریفاتی (دعا کردن میاندار به انبیاء و اولیاء و بزرگان، طلب شفا برای بیماران و غیره) جلسه ختم میشود... بنیاد زورخانه بر اساس فتوت و جوانمردی است و با تصوف شیعی مرتبط می باشد و اصطلاحات بسیار مفصل آن مانند مرشد، پیش کسوت، تاج، فقر و غیره و همچنین آداب و انضباط آن حاکی ازهمین معنی است. ورزشکار باید پاک نظر باشد. بر او فرض است که در موقع ورود به گود خاک گود را برسم ادب وشادی بعنوان نماد قدم پوریای ولی، بوسه زند. در گودزورخانه خوردن و آشامیدن و استعمال دخانیات و صحبت و خنده ممنوع است. در ورزشهای انفرادی ورزشکار از مرشد ’رخصت’ می طلبد و وی در جواب ’فرصت’ می گوید. رسم بوده است که در موقع پوشیدن و بیرون آوردن تنکه بر آن بوسه زنند. بکار بردن فنونی که حریف را زبون کند و نیز خفیف کردن او در انظار در هنگام غلبه بر وی مجازنیست. چند تن از اولیا هستند که از سرآمدان کشتی گیری و به اصطلاح فرنگی ’اولیاء حامی کشتی گیران’ هستند ومشهورترین آنها پهلوان محمود معروف به ’پوریای ولی’ یا ’پریای ولی’ است که ظاهراً از مردم خوارزم بوده است و گویا در 722 هجری قمری در گذشته است و در باب او افسانه ها آورده اند. (از دایره المعارف فارسی).
- زورخانه باز، ورزشکار. کسی که در زورخانه ورزش کند. قوی. نیرومند.
- زورخانه بازی، عمل زورخانه باز. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه چی، مدیر زورخانه. مرشد. زورخانه دار.
- زورخانه دار، کسی که زورخانه دارد. کسی که سرپرستی زورخانه را بعهده دارد.
- زورخانه داری، عمل زورخانه دار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- زورخانه کار، کسی که در زورخانه کارهای ورزشی کند. زورخانه باز.
- زورخانه کاری، عمل زورخانه کار. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ نَ / نِ)
بطور تهور و بی باکی و رشادت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پسر میرخوند و صاحب روضهالصفا که کتاب پدر را مختصر کرده حبیب السیر نام نهاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام میدانی در طهران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آن قسمت از ادارۀ لشکری که سلاحشان توپ است. (ناظم الاطباء). ادارۀ توپهای نظام. ادارۀ توپها و توپچیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، جایی که توپها را در آن می گذارند. (ناظم الاطباء). قرارگاه توپها. محل تمرکز و نگهداری توپها. محل استقرار توپها در میدان جنگ
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ)
تابخانه، که گرم خانه باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمام. (ناظم الاطباء). تاوانه، منزل تابستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به تاوانه و تابخانه شود، کوره. (ناظم الاطباء) ، تابخانه یعنی کاروانسرا. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زرادخانه. اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه. (فرهنگ نظام). رجوع به قور و قوران شود
لغت نامه دهخدا
(تَصْ نَ / نِ)
اطاقی که در آن پرده های نقاشی صورت دار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
آخورگاه. ستورگاه. اصطبل. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ نَ / نِ)
خانه مگس شهد و آن را شان و شاند و لانه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). شان عسل که در آن شهد می باشد و آن را در فارسی لانه گویند و او چون سوراخهای بسیار دارد و به این اعتبار... (آنندراج). لانۀ زنبور. شان. (فرهنگ فارسی معین). خانه کبت انگبین و کندوی عسل. (ناظم الاطباء) :
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان.
فرخی.
هر کجا زنبور خانه عاشقی است
جای چون شه درمیان خواهم گزید.
خاقانی.
هر دوزنبور خانه شهوات
کرده غارت چو حیدر کرار.
خاقانی.
زنبور خانه طمع آلوده شد مشور
زنبوروار بیش مکن زین و آن فغان.
خاقانی.
ز زنبور پیکان خارا گذر
مشبک چو زنبورخانه سپر.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
راضی به رزق بی شر و شوری قناعتم
زنبورخانه در نظرم نان اغنیاست.
فصاحت خان راضی (ایضاً).
، و چون سوراخهای بسیار دارد به این اعتبار سوراخهایی که در شیرمال و پنیر میباشد آن را نیز گویند. (آنندراج) ، تن صاحبان سلوک که باطنشان مملو از فیض الهی میباشد، مردم منتقم و انتقام کننده. (ناظم الاطباء) ، مقام پر از فتنه و فساد. صاحب آنندراج آرد: و از اینکه از دست زدن در آن زنبوران به شور می آیند و میگزند اطلاق آن بر مقام پر از فتنه و فساد نیز می کنند.
- زنبور خانه اجل بودن، در شاهد زیر ظاهراً کنایه از مرگبار بودن است:
یلان و شیردلانند لشکر تو، و تو
بنفس خویش چو لشکرکشی و شیردلی
سپاه و خیل تو زنبور خانه اجلند
بدانگهی که تو با خصم خویش در جدلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 295).
- زنبورخانه انگیختن، زنبورخانه برآشوفتن. زنبورخانه شورانیدن. کنایه از برانگیختن فتنه و آشوب و غوغاست، چنانکه چوب در لانۀ زنبور کردن:
هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار
تا مرا زنبورخانه از روان انگیختی.
خاقانی.
- زنبورخانه برآشوفتن، زنبورخانه انگیختن:
چو زنبورخانه برآشوفتی
گریز از محلت که گرم اوفتی.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- زنبورخانه شورانیدن، زنبورخانه برآشوفتن:
که لشکر خراسان زنبورخانه شورانیده اند و خود رفته. (تاریخ سلاجقۀ کرمان، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ نَ / نِ)
جائی که از آنجا به مردم طعام برسد. (آنندراج). رجوع به لنگری و لنگر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توپخانه
تصویر توپخانه
جای نگه داشتن توپها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنور خانه
تصویر تنور خانه
مطبخ آشپز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندرخانه
تصویر جندرخانه
اطاقی که در آن اسباب پوشیدنی و غیر پوشیدنی گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورخانه
تصویر ستورخانه
اصطبل، آخورگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهورانه
تصویر تهورانه
بیباکی و رشادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
زندان، محبس، محل نگهداری بینوایان و اسیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
قبر و گور، قبرستان، دخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
جایی که در آن ورزشهای قدیمی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورخانه
تصویر زورخانه
((نِ))
محل مخصوص ورزش های باستانی، باشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپخانه
تصویر توپخانه
((نِ))
محل حفاظت توپ ها، واحدی در نظام که وظیفه آن تیراندازی با توپ است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورخانه
تصویر گورخانه
((نِ))
محل قبر، محل دفن، مقبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
((نَ نِ))
زندان، محبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورخانه
تصویر قورخانه
((نِ))
کارخانه اسلحه سازی
فرهنگ فارسی معین
آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورگاه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرداگرد تنور که تنور و اجاقی که در آن است را در بر می گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی