جدول جو
جدول جو

معنی تنهاخوار - جستجوی لغت در جدول جو

تنهاخوار
تنهاخور. کنود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بداند هرکه باتدبیر باشد
که تنهاخوار، تنهامیر باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهارخوار
تصویر زنهارخوار
عهدشکن، پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
تنهاخوار. که تنها خورد:
مخور تنها گرت خود آب جوی است
که تنهاخور چو دریا تلخ خوی است.
نظامی.
رجوع به مادۀ قبل و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَ / خُ)
تنهاخواری:
چو دریا مکن خو به تنهاخوری
که تلخ است هرچ آن چو دریا خوری.
نظامی.
رجوع به تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ شِ)
که تنها خرامد. تنهارو. تک رو. که در رفتن یاری نگزیند:
ماه تنهاخرام از آن آواز
بند برقع بهم کشید فراز.
نظامی.
رجوع به تنهارو و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ خوا / خا)
کنایه از شکنجه و عذاب. (آنندراج). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب. (غیاث اللغات) : از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و از برومندی شاخسار بهار در برخورداری. (ظهوری از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
که تشنگان را کشد. که تشنگان را در خود فروبرد. تشنه کش. بسیار سوزان:
خاصه در این بادیۀ دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.
نظامی.
و رجوع به تشنه کش شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ /دِ)
عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). کنایه از عهدشکن... (انجمن آرا) (آنندراج). پیمان شکن. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زینهارخوار. (فرهنگ فارسی معین). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیمان شکن. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او.
فرخی.
ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.
فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.
ناصرخسرو.
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهارخوار.
نظامی.
به خیل هر که می آیم به زنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران.
سعدی.
باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخوار
تصویر ناخوار
مشکل، دشوار، ناهموار، غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار