جدول جو
جدول جو

معنی تنفیز - جستجوی لغت در جدول جو

تنفیز(تَ دَیْ یُ)
برجهانیدن کودک را، تیر بر ناخن گردانیدن تا کجی از راستی معلوم گردد، یقال: نفزت السهم علی ظفری، اذا ادرته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
روا کردن، برآوردن حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنفیذ
تصویر تنفیذ
امضا کردن و فرستادن حکم یا نامه، اجرا کردن و روان کردن فرمان و نامه، نفوذ کردن و گذشتن در چیزی، مثل گذشتن تیر از نشانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رُ)
لقب نهادن. (شدد للمبالغه). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فرودمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان کردن فرمان. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) : و تنفیذ این معانی به شمشیر. (کلیله و دمنه). چه تنفیذ شرایع دین و اظهار طرایق... بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. (کلیله و دمنه).
حکم تو هر جا رسید از پی تنفیذ آن
گرد کمر برزند دامن خود کوهسار.
خاقانی.
، روان کردن نامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
رمانیدن، به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و دراللسان: نفره الشی ٔ و علی الشی ٔ و بالشی ٔ، غلبه علیه. (اقرب الموارد) ، لقب ناپسند نهادن برکسی. (از اقرب الموارد) : نفّر عنه (به صیغۀ امر) ، لقب ناپسندیده نه بر وی. کأنه عندهم تنفیر للجن و العین عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قال اعرابی: لما ولدت قیل لأبی نفر عنه فسمانی قنفذاً و کنانی اباالعداء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
غم وابردن. (زوزنی). آسایش دادن و رهایش بخشیدن از غم، یقال: نفس کربته عنه، ای فرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- حروف تنفیس، ’س ’ و ’سوف ’ است و مقصود نحویان از تنفیس توسیع است، چه این دو حرف مضارع را از زمان حال (که زمانی مضیق است) بزمان وسیعتر (یعنی زمان استقبال) نقل می کند. (از مغنی اللبیب)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). واخیدن پنبه و پشم و موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به انگشتان پراکندن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تنفش شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
سخت فشاندن جامه و درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
به نافقاء بیرون آمدن کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن یربوع از نافقاء خود. (از اقرب الموارد) ، درسوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن یربوع در نافقاء، ضد است. (از اقرب الموارد) ، نافقاء ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روایی دادن رخت و سعله را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
غنیمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور نمودن از یار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور نمودن از کسی، افزودن حصۀ کسی را، یقال: نفلوا کبرکم، ای زیدوا علی حصته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَءْ ءُ)
مانده و سست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
مبالغت در نفی چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حاضر آمدن و تعجیل. (از اقرب الموارد). تعجیل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی). در شرع وقوع صیغۀ طلاق باشد در حال. چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط و مؤجل به زمانی باشد و بعبارت دیگر طلاق باید منجز باشد. رجوع به کتب فقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَرْ رُ)
برجهانیدن. (زوزنی). برجهانیدن آهو را، رقصانیدن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رقصانیدن مادر کودک را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مسکه که در شیرزنه پراکنده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفیزه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
حاضر آمدن و تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیخ
تصویر تنفیخ
بر دمیدن باد دادن باد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیذ
تصویر تنفیذ
فرستادن، روان کردن فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیر
تصویر تنفیر
به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیس
تصویر تنفیس
آسایش دادن رهاندن از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیل
تصویر تنفیل
غنمیت دادن، سوگند خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیز
تصویر نفیز
هموشت (همرقص پای رقص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیذ
تصویر تنفیذ
((تَ))
نفوذ دادن، روان و اجرا کردن فرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیز
تصویر تنجیز
((تَ))
روا کردن، رو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین