گونه گونه شدن، جوربه جور شدن، گوناگون و حال به حال شدن، نظریه ای دربارۀ تکوین، ارتقا و تکامل جانداران و گیاهان که طبق آن نخستین موجودات جاندار از نوع واحد بوده و بنابر قوانین طبیعی در طی میلیون ها سال تنوع پیدا شده و نوع های مختلف به مرور زمان تکامل یافته و به صورت جانداران کنونی درآمده اند
گونه گونه شدن، جوربه جور شدن، گوناگون و حال به حال شدن، نظریه ای دربارۀ تکوین، ارتقا و تکامل جانداران و گیاهان که طبق آن نخستین موجودات جاندار از نوع واحد بوده و بنابر قوانین طبیعی در طی میلیون ها سال تنوع پیدا شده و نوع های مختلف به مرور زمان تکامل یافته و به صورت جانداران کنونی درآمده اند
سازی است مشهور و معرب آن طنبور باشد. (برهان). سازی است مشهور که نوازند و تنبوره نیز گویند و طنبور معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به طنبور شود. ، مأخوذ از فرانسه، سازی شبیه طبل کوچک که با دو چوب باریک نواخته می شود
سازی است مشهور و معرب آن طنبور باشد. (برهان). سازی است مشهور که نوازند و تنبوره نیز گویند و طنبور معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به طنبور شود. ، مأخوذ از فرانسه، سازی شبیه طبل کوچک که با دو چوب باریک نواخته می شود
در اصطلاح پزشکی مایعی است که از تأثیر الکل یا اتر بر جوهرهای مواد گیاهی یا حیوانی یا معدنی بدست آید. (از لاروس). تنتورها مایعات الکلی هستند که از اثر تأثیر الکل به درجات مختلف بر روی مواد خشک گیاهی، حیوانی و شیمیایی بدست می آیند. تنتورها را برحسب آنکه در تهیۀ آنها یک یا چند مادۀ دارویی بکار رفته باشد به تنتورهای ساده و مرکب تقسیم بندی کرده... تنتورها را به روشهای مختلف: انحلال ساده و انحلالهای استخراجی از قبیل ماسراسیون و... تهیه می کنند. اگر مادۀ دارویی در الکل حل شود آن را بطریق انحلال ساده تهیه می کنند مانند تنتور کامفر غلیظ و تنتور اسانس مانت. هرگاه دارویی از مواد گیاهی و یا حیوانی باشد تنتور را به روش ماسراسیون و... تهیه می کنند... تنتورهای ساده مانند: تنتور ید، تنتور کامفر، تنتورسیل. تنتورهای ساده و سمی مانند:تنتور بلادن، تنتور نواومیک، تنتور تریاک. تنتورهای مرکب مانند: تنتور ژالاب، لدانم، الیگزیر پار گوریک. (از داروهای جالینوسی رفیعزاده). رجوع به همین کتاب صص 99-130 و کارآموزی داروسازی صص 83-85 و تنطور شود
در اصطلاح پزشکی مایعی است که از تأثیر الکل یا اتر بر جوهرهای مواد گیاهی یا حیوانی یا معدنی بدست آید. (از لاروس). تنتورها مایعات الکلی هستند که از اثر تأثیر الکل به درجات مختلف بر روی مواد خشک گیاهی، حیوانی و شیمیایی بدست می آیند. تنتورها را برحسب آنکه در تهیۀ آنها یک یا چند مادۀ دارویی بکار رفته باشد به تنتورهای ساده و مرکب تقسیم بندی کرده... تنتورها را به روشهای مختلف: انحلال ساده و انحلالهای استخراجی از قبیل ماسراسیون و... تهیه می کنند. اگر مادۀ دارویی در الکل حل شود آن را بطریق انحلال ساده تهیه می کنند مانند تنتور کامفر غلیظ و تنتور اسانس مانت. هرگاه دارویی از مواد گیاهی و یا حیوانی باشد تنتور را به روش ماسراسیون و... تهیه می کنند... تنتورهای ساده مانند: تنتور ید، تنتور کامفر، تنتورسیل. تنتورهای ساده و سمی مانند:تنتور بلادن، تنتور نواومیک، تنتور تریاک. تنتورهای مرکب مانند: تنتور ژالاب، لدانم، الیگزیر پار گوریک. (از داروهای جالینوسی رفیعزاده). رجوع به همین کتاب صص 99-130 و کارآموزی داروسازی صص 83-85 و تنطور شود
شخص قوی جثۀ تنومند و فربه را گویند. (برهان). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن. (فرهنگ رشیدی). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرکب است از تن و لفظ آور که کلمه نسبت است. (غیاث اللغات). از تن + آور (نده). (حاشیۀ برهان چ معین). تنومند و فربه و قوی جثه. (ناظم الاطباء). پرزور. قوی. (ازفهرست ولف). ضخم. (دهار) (مجمل اللغه) : بهی تناور گرفته بدست دژم خفته بر جایگاه نشست. فردوسی. تناور یکی لشکری زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. گردان دلاور چو درختان تناور لرزان شده از بیم چو از باد خزان نال. فرخی. ز کوه صحرا کردی همی ز صحرا کوه بدان تناور صحرانورد کوه گذار. مسعودسعد. نگاه کرد نیارند چون برانگیزد در آن تناور کوه تکاور آتش و آب. مسعودسعد. عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلند قامت و تناور. (مجمل التواریخ و القصص). به هیکل بسان تناور درخت ولیکن فرومانده بی برگ سخت. سعدی (از انجمن آرا). شربت نوش آفرید از مگس نحل نخل تناور کند زدانۀ خرما. سعدی
شخص قوی جثۀ تنومند و فربه را گویند. (برهان). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن. (فرهنگ رشیدی). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرکب است از تن و لفظ آور که کلمه نسبت است. (غیاث اللغات). از تن + آور (نده). (حاشیۀ برهان چ معین). تنومند و فربه و قوی جثه. (ناظم الاطباء). پرزور. قوی. (ازفهرست ولف). ضخم. (دهار) (مجمل اللغه) : بهی تناور گرفته بدست دژم خفته بر جایگاه نشست. فردوسی. تناور یکی لشکری زورمند برهنه تن و سفت و بالا بلند. فردوسی. گردان دلاور چو درختان تناور لرزان شده از بیم چو از باد خزان نال. فرخی. ز کوه صحرا کردی همی ز صحرا کوه بدان تناور صحرانورد کوه گذار. مسعودسعد. نگاه کرد نیارند چون برانگیزد در آن تناور کوه تکاور آتش و آب. مسعودسعد. عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلند قامت و تناور. (مجمل التواریخ و القصص). به هیکل بسان تناور درخت ولیکن فرومانده بی برگ سخت. سعدی (از انجمن آرا). شربت نوش آفرید از مگس نحل نخل تناور کند زدانۀ خرما. سعدی
رعد. (برهان) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (آنندراج) (اوبهی). تندر. (لغت فرس اسدی ایضاً) (فرهنگ جهانگیری) : خورد سیلی زند بسیار طنبور دهد تیزی ببازی همچو تندور. طیان (از لغت فرس اسدی ایضاً). ابواسحاق روشندل تو آنی که از رای تو گیرد روشنی هور چو با یادتو باشد غم نباشد شب تاریک و ابر و برق و تندور. ؟ (از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133). ، بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. (برهان) (آنندراج). بلبل. (ناظم الاطباء). رجوع به تندر شود
رعد. (برهان) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (آنندراج) (اوبهی). تندر. (لغت فرس اسدی ایضاً) (فرهنگ جهانگیری) : خورد سیلی زند بسیار طنبور دهد تیزی ببازی همچو تندور. طیان (از لغت فرس اسدی ایضاً). ابواسحاق روشندل تو آنی که از رای تو گیرد روشنی هور چو با یادتو باشد غم نباشد شب تاریک و ابر و برق و تندور. ؟ (از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133). ، بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. (برهان) (آنندراج). بلبل. (ناظم الاطباء). رجوع به تندر شود
معروف است. ج، تنانیر. (منتهی الارب). کانونی که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از پارسی، جای نان پختن. ج، تنانیر. (ناظم الاطباء). فارسی معرب. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی در المزهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : حتی اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فیها... (قرآن 11 / 40). و خبز الفرن ارطب خبز التنور. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل و المعرب جوالیقی ص 84 و نشوءاللغه ص 15 شود، روی زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوی آب، استادنگاه آب وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
معروف است. ج، تنانیر. (منتهی الارب). کانونی که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از پارسی، جای نان پختن. ج، تنانیر. (ناظم الاطباء). فارسی معرب. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی در المزهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : حتی اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فیها... (قرآن 11 / 40). و خبز الفرن ارطب خبز التنور. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل و المعرب جوالیقی ص 84 و نشوءاللغه ص 15 شود، روی زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوی آب، استادنگاه آب وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)