جدول جو
جدول جو

معنی تنطاف - جستجوی لغت در جدول جو

تنطاف
(تَ)
نطف الماء نطفاً و نطافهً و نطفاناً و تنطافاً، کم کم جاری شدن. (از اقرب الموارد). نطف. (ناظم الاطباء). و رجوع به نطف شود، چکیدن از قربه بعلت شکاف و درز و دریدگی، متهم کردن کسی را به فجور و آلوده کردن او را به عیب، ریختن آب را. (از اقرب الموارد). بهمه معانی رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
متهم کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی را متهم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَنْ نُءْ)
گوشوار در گوش کردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشواره در گوش خود کردن زن. (از اقرب الموارد) ، چکانیدن شراب و آب و مانند آن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از آنندراج) ، متهم کردن کسی را و عیبناک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج). متهم کردن کسی را و عیب آلودن او را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلان ینطف بالفجور، ای یقذف به. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گوشواره در گوش نهادن، آلوده شدن به عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انتظار کردن خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلع خبر. (اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نطفه. رجوع به نطفه شود، خوی. (مهذب الاسماء). عرق. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بهله، و آن پوستی است که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران و چرغ و بازداران بر دست کنند. (برهان قاطع). دستکش چرمین که بازبانان می پوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ طَ)
نطف. تنطاف. نطفان. نطافه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انطاف
تصویر انطاف
متهم کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطیف
تصویر تنطیف
چفته بستن (چفته اتهام)، آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطف
تصویر تنطف
آک آلایی، پیام پیوسی (انتظار خبر داشتن)، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاف
تصویر نطاف
جمع نطفه، تم ها زهک ها
فرهنگ لغت هوشیار