جدول جو
جدول جو

معنی تنضیج - جستجوی لغت در جدول جو

تنضیج
(تَ)
تا یک سال بچه ناآوردن ناقه. ناقه منضج نعت است از آن و منضجات جمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الاساس: نضجت الناقه الحمل، جاوزت به وقت الولاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنضید
تصویر تنضید
بر هم نهادن و روی هم چیدن کالا، مرتب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تازه روی گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناز و نعمت پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نضج و نضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروشدن آب به زمین، کم شیر گردیدن ناقه و دیر دوشیده شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بر هم نهادن رخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار درم و دینار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریک چیزی. (از اقرب الموارد). انگیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الطرثوث، ینضض الارض تنضیضاً. (ابن البیطار از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
خوی کردن بن موی بقدری که روان نگردد، نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم کفته گردد، ترنجیدن، کم گوشت شدن اندام ناقه، گشاده و فراخ شدن هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفضج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
نیکو نکردن پاسبانی و رعی شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِقْ)
کوتاهی در سخن. (منتهی الارب). کوتاهی کردن در سخن. (ناظم الاطباء). کوتاهی کردن در کلام. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنضیر
تصویر تنضیر
تازه روی گرداندن، به ناز پروردن لوس بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
پخته رسیده هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
بر هم نهادن روی هم چیدن، وات چینی در چاپ روی هم چیدن برهم نهادن، مرتب کردن،جمع تنضیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
((نَ))
هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنضید
تصویر تنضید
((تَ))
روی هم چیدن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی معین
دامن
فرهنگ گویش مازندرانی