جدول جو
جدول جو

معنی تنضح - جستجوی لغت در جدول جو

تنضح(تَ دَ لُ)
جوشیدن آب چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دور گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتقاء و تنصل. (اقرب الموارد). رجوع به تنصل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روایی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ دُهْ)
در عبارت زیر ظاهراً بمعنی دمیدن آمده است: در فضاء دل و صحراء سینۀ او تنفح و تروح میداد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضُ)
جمع واژۀ نضیح. رجوع به نضیح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر. (ناظم الاطباء). حوض فراخ بسیارآب. (مهذب الاسماء). حوض، و گفته اند: آنچه نزدیک چاه باشد که آب را از دلودر آن ریزند. (از اقرب الموارد). ج، نضوح، انضاح
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ مُ)
نیکی و نیکخواهی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). به ناصحان مانند شدن، جامه دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ شُ)
ترابیدن مشک و خم. (تاج المصادر بیهقی). تراویدن مشک و خنور، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرق کردن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
دهی است نزدیک مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه ای از اعمال مکه که دارای نخلستان و چشمۀ آبی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
درختی است حجازی، خارش خرد شبیه خار عوسج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
تمام گرفتن حق خود را از کسی، روائی حاجت خواستن از کسی، برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخراج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
روایی خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تنجح الحاجه تنجزها، ای طلب قضأها ممن وعده ایاها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
دور گردنده از آلایش و غیره. (آنندراج) ، کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَحْ حی)
پهن واشدن گوسپند در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). پهن واشدن گوسفند در چرا کردن. (زوزنی). متفرق گشتن گوسفندان از جای خویش از سیری و پری شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بجای آوردن و هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هویدا شدن. (دهار). واضح و روشن و آشکار شدن. (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
چکیدن و تراویدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مضح شود
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
جنبیدن چیز فروهشتۀ آویزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریزه ریزه شدن سفال خرما و جز آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
آنکه بعد از وضو گرفتن بر شرمگاه خود آب بپاشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنضاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنصح
تصویر تنصح
نیکی و نیکخواهی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضح
تصویر توضح
بجای آوردن و هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجح
تصویر تنجح
روای خواستن
فرهنگ لغت هوشیار