پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رخنه کردن سر دندان، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن دندان را. (آنندراج). تیز کردن اطراف دندان. (المنجد). قرار دادن اشر در دندان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: فی اسنانه تحزیز، ای اشرٌ. (منتهی الارب). تحزیز ازباب تفعیل، یعنی در دندانهای او تیزکردنی هست و قد حززها از باب مذکور، یعنی به تحقیق که تیز کردند دندانها را. (شرح قاموس). خوبی و تیزی دندان. (ناظم الاطباء). اشر در دندان. (قطر المحیط). اثرالحز. (از اقرب الموارد). فرجۀ تنگی دندان. (بحر الجواهر). تنگی دندان. (مهذب الاسماء). و رجوع به اشر شود، بر هم سودن دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم سودن دندان را. (آنندراج) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رخنه کردن سر دندان، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن دندان را. (آنندراج). تیز کردن اطراف دندان. (المنجد). قرار دادن اُشَر در دندان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: فی اسنانه تحزیز، ای اشرٌ. (منتهی الارب). تحزیز ازباب تفعیل، یعنی در دندانهای او تیزکردنی هست و قد حززها از باب مذکور، یعنی به تحقیق که تیز کردند دندانها را. (شرح قاموس). خوبی و تیزی دندان. (ناظم الاطباء). اشر در دندان. (قطر المحیط). اثرالحز. (از اقرب الموارد). فرجۀ تنگی دندان. (بحر الجواهر). تنگی دندان. (مهذب الاسماء). و رجوع به اشر شود، بر هم سودن دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم سودن دندان را. (آنندراج) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رززت ذلک الامر ترزیزاً، اذا وطأته و مهدته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهار دادن و مهره زدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). مهره و آهار کردن کاغذ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صیقل کردن کاغذ را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر کاغذ مهره کردن و چیزی را صیقل زدن. (آنندراج)
آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رززت ذلک الامر ترزیزاً، اذا وطأته و مهدته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهار دادن و مهره زدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی). مهره و آهار کردن کاغذ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صیقل کردن کاغذ را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر کاغذ مهره کردن و چیزی را صیقل زدن. (آنندراج)
حاضر آمدن و تعجیل. (از اقرب الموارد). تعجیل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی). در شرع وقوع صیغۀ طلاق باشد در حال. چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط و مؤجل به زمانی باشد و بعبارت دیگر طلاق باید منجز باشد. رجوع به کتب فقه شود
حاضر آمدن و تعجیل. (از اقرب الموارد). تعجیل. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی). در شرع وقوع صیغۀ طلاق باشد در حال. چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط و مؤجل به زمانی باشد و بعبارت دیگر طلاق باید منجز باشد. رجوع به کتب فقه شود
دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). دور گردانیدن. (زوزنی). دور داشتن خود را از زشتی و بدی و پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور کردن و پاک کردن از چیزهای زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و طهارت و تقدیس و پارسایی و پاکدامنی و دوری از عیب. (ناظم الاطباء) : بنموده به سر نمای تنزیه حسنت چو عروس چرخ زیور. ناصرخسرو. ، به دوری صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، عبارت است از دور بودن خدای تعالی از اوصاف بشر. (از تعریفات جرجانی). - اهل تنزیه،جماعتی از مسلمین که مخالف فرقۀ مشبهه و مجسمه می باشند. در خاندان نوبختی آرد:... فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند، چه این جماعت مخالف می گفتند که خداوند در هیچیک از صفات خود به بندگان شباهت ندارد و هر صفتی که در خداوند موجود است با همان صفت در انسان مخالف است. مثلاً علم و قدرت و ارادۀالهی بکلی با علم و قدرت و ارادۀ بشری تفاوت دارد. این جماعت اخیر را اهل تنزیه می گویند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40) برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و برسکیزانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگشنی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). نرم جهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). دور گردانیدن. (زوزنی). دور داشتن خود را از زشتی و بدی و پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور کردن و پاک کردن از چیزهای زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و طهارت و تقدیس و پارسایی و پاکدامنی و دوری از عیب. (ناظم الاطباء) : بنموده به سر نمای تنزیه حسنت چو عروس چرخ زیور. ناصرخسرو. ، به دوری صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، عبارت است از دور بودن خدای تعالی از اوصاف بشر. (از تعریفات جرجانی). - اهل تنزیه،جماعتی از مسلمین که مخالف فرقۀ مشبهه و مجسمه می باشند. در خاندان نوبختی آرد:... فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند، چه این جماعت مخالف می گفتند که خداوند در هیچیک از صفات خود به بندگان شباهت ندارد و هر صفتی که در خداوند موجود است با همان صفت در انسان مخالف است. مثلاً علم و قدرت و ارادۀالهی بکلی با علم و قدرت و ارادۀ بشری تفاوت دارد. این جماعت اخیر را اهل تنزیه می گویند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40) برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و برسکیزانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگشنی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). نرم جهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر وخداوند نهی. فردوسی. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست بر مردم دانا. ناصرخسرو. معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا. ناصرخسرو. جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستّر. ناصرخسرو. بگفت ای صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول. (بوستان). نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان). زمانی بحث علم و درس تنزیل که باشد نفس انسان را کمالی. سعدی
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر وخداوند نهی. فردوسی. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست برِ مردم دانا. ناصرخسرو. معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا. ناصرخسرو. جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب. ناصرخسرو. پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستَّر. ناصرخسرو. بگفت ای صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول. (بوستان). نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان). زمانی بحث علم و درس تنزیل که باشد نفس انسان را کمالی. سعدی