جدول جو
جدول جو

معنی تندیک - جستجوی لغت در جدول جو

تندیک
نوک و منقار پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تندیس
تصویر تندیس
(دخترانه)
مجسمه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
مجسمه، پیکر، کالبد، تمثال، تصویر، برای مثال نگارند تندیس او گر به کوه / ز سنگ وقارش شود که ستوه (دقیقی - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که، شاید که، برای مثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندیک
تصویر زندیک
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ بُ)
ریختن آرد بر خمیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَرْ رُ)
از چراگاه ترش به چراگاه شیرین آوردن شتران را، چرانیدن شتر میان دو نوبت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نمگین و تر گردانیدن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). تر و نمناک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گلوله های پنبۀ حلاجی شده کوچکتر از گندشک به اندازۀ سه تا چهار نوال
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج). در پهلوی ’زندیک’ (مانوی)... این کلمه محتملاً بار اول در قرن سوم میلادی در کتیبۀ ’کارتیر’ موبدان موبد شاهان ساسانی هرمزد اول و بهرام اول و بهرام دوم در کعبۀ زرتشت، در نقش رستم نزدیک تخت جمشید آمده و صریحاً بمعنی ’مانوی، فاسدالعقیده’ استعمال شده... ظاهراً این لغت از ’زنده’ اوستای مشتق می باشد که دوبار (یسنا 61 بند 3، وندیداد 18 بند 53- 55) در اوستا آمده، هرچند ریشه آن معلوم نیست، اما در دو موضع مذکور در ردیف گناهکارانی، چون راهزن، دزد، جادوگر، پیمان شکن و دروغزن آورده شده. بنابراین ’زند’ بزهگر و فریفتاری است دشمن دین مزدیسنا و زندیک منسوب به ’زند’ است با ایک علامت نسبت. مانی که به عقیدۀ زردشتیان به جادویی و دروغ و فریب خود را پیغمبر خوانده و مدعی مزدیسنا گردید، زندیک (زنده) خوانده شد و بعدها نزد عرب زبانان کلمه زندیق (معرب زندیک) به پیرو مانی و به کسی که مرتد و ملحد و دهری و بیدین ومخالف اسلام می پنداشتند، اطلاق گردید. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زندیق و دایره المعارف اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَیْ یُ)
خواب آلوده شدن و غالب شدن خواب بر کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غالب شدن خواب بر کسی. (از اقرب الموارد) ، فرو نشستن پلکها بر یکدیگر: تنایک الاجفان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ)
بمعنی تنبک است و آن دهلی باشد دم دار که مسخرگان و بازیگران در زیر بغل گیرندو نوازند. (برهان) (آنندراج). تنبک. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبک شود، جناغ زین اسب را نیز گویند و با بای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبوک و تنپوک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَرْ رُ)
کسی را به بدی معروف کردن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار کردن عیبهای کسی را و بد شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شهرت دادن و شایع کردن چیزی در میان مردم. (از اقرب الموارد) ، آواز بلند برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بلند کردن صدا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تن مانند است، چه دیس بمعنی مانند باشد و بمعنی صورت و تمثال و پیکر و کالبد و قالب و جثه نیز آمده است اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تندس. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). از: تن + دیس، جزو دوم از مصدر ’دئس’ اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن، یعنی تن نما، و این جزو بصورت پسوند در فرخاردیس و طاقدیس هم دیده میشود. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نگارند تندیس او گر بکوه
ز سنگ وقارش شود که ستوه.
دقیقی.
دو تندیس از زر برانگیخته
ز هرصورتی قالبی ریخته.
نظامی.
رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 261، ذیل شبدیز وتندس و تندسه و تندیسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ بُءْ)
مبالغۀ ندف. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ندف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
پنبه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
خنورهای خرما را بر همدیگر نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن سبدهای خرما. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چربشناک گردانیدن دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چربش گوشت در ثرید قرار دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل و عسی گویند یعنی ’باشد که’ و ’بود که’ و ’باید که’. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل وعسی گویند و در پارسی ’بوکه’ و ’مگر’ یعنی ’بود و باشد که چنین یا چنان شود’ و در ادات الفضلاء به معنی ’باید که’ آورده. (از انجمن آرا) (آنندراج). امید است. (غیاث اللغات). بوک. (فرهنگ سروری) (فرهنگ رشیدی). بوکه. بودکه. باشد که. (شرفنامۀ منیری). کلمه غیرموصول به معنی ’بوک’ و ’مگر’ و ’بود که’ و ’باشد که’ و ’باید که’. (از ناظم الاطباء). شاید که. الحمدللّه. شکر خدای را. شکر خدا. شکر. حمداﷲ. بحمداﷲ. شکرللّه. (از یادداشت مؤلف). امید. امید که:
گر یار نداند خطر و قدر تو شاید
اندیک فلک داند قدر و خطر تو.
قطران.
ما را دل ارچه خستۀ تیر ملامت است
اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است
نامستقیم داری کارمرا همی
شکر خدا که کارهای تو بر استقامت است.
رشیدی سمرقندی.
با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم
هم راضیم اندیک تو زیبای جهانی.
اثیر اخسیکتی
خاقانی دلفکارم آری
اندیک نه شوخ دیده باشم.
خاقانی.
چون آهوان گیاچرم ازصحنه های دشت
اندیک نگذرم بدر ده کیای نان.
خاقانی.
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.
خاقانی.
گر حلۀ حیات مطرز نگرددت
اندیک در نماندت این کسوت از بها.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
پیکر، تصویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفدیک
تصویر تفدیک
پنبه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که بود که: (ما را دل ارچه خسته تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است) (رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندی
تصویر تندی
درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
((تَ))
صورت، تصویر، مجسمه، تندیسه، تندسه، تندس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندی
تصویر تندی
((تُ))
تیزی، برندگی، چابکی، چالاکی، ترش رویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندیس
تصویر تندیس
مجسمه، تمثال
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکر، پیکره، تصویر، تندیسه، قالب، کالبد، مجسمه، نگار
متضاد: تابلونقاشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تندی
تصویر تندی
Spiciness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناخنک
فرهنگ گویش مازندرانی
شرطلب، شربه پاکن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار تند مزه و پرمایه
فرهنگ گویش مازندرانی
تنور
فرهنگ گویش مازندرانی
ذره کم، اندک، کوچک، نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار کم در بیان کمیت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تندی
تصویر تندی
острота
دیکشنری فارسی به روسی