بمعنی تندیس است که تمثال و صورت و مانند و غیره باشد. (برهان). پیکر و تصویر و تمثال. (ناظم الاطباء). صورت که پیکر نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). بمعنی تندس است. (فرهنگ جهانگیری) : بیاراست آن را به مه پیکران به اشکال تندیسۀ بیکران. معروفی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تندیس شود
بمعنی تندیس است که تمثال و صورت و مانند و غیره باشد. (برهان). پیکر و تصویر و تمثال. (ناظم الاطباء). صورت که پیکر نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). بمعنی تندس است. (فرهنگ جهانگیری) : بیاراست آن را به مه پیکران به اشکال تندیسۀ بیکران. معروفی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تندیس شود
بمعنی تن مانند است، چه دیس بمعنی مانند باشد و بمعنی صورت و تمثال و پیکر و کالبد و قالب و جثه نیز آمده است اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تندس. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). از: تن + دیس، جزو دوم از مصدر ’دئس’ اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن، یعنی تن نما، و این جزو بصورت پسوند در فرخاردیس و طاقدیس هم دیده میشود. (حاشیۀ برهان چ معین) : نگارند تندیس او گر بکوه ز سنگ وقارش شود که ستوه. دقیقی. دو تندیس از زر برانگیخته ز هرصورتی قالبی ریخته. نظامی. رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 261، ذیل شبدیز وتندس و تندسه و تندیسه شود
بمعنی تن مانند است، چه دیس بمعنی مانند باشد و بمعنی صورت و تمثال و پیکر و کالبد و قالب و جثه نیز آمده است اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تندس. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). از: تن + دیس، جزو دوم از مصدر ’دئس’ اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن، یعنی تن نما، و این جزو بصورت پسوند در فرخاردیس و طاقدیس هم دیده میشود. (حاشیۀ برهان چ معین) : نگارند تندیس او گر بکوه ز سنگ وقارش شود کُه ستوه. دقیقی. دو تندیس از زر برانگیخته ز هرصورتی قالبی ریخته. نظامی. رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 261، ذیل شبدیز وتندس و تندسه و تندیسه شود