تنندو، عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند، تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، کراتن
تنندو، عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند، تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، کَراتَن
تندخوی. آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم) (آنندراج). تیزمزاج و سرکش. (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی. فردوسی. با تو خو کردم و، خو باز همی باید کرد از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان. فرخی. رو به آتش کرد کای شه تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ مولوی. در میان روز گفتن روز کو خویش رسوا کردن است ای تندخو. مولوی. به شیرین زبانی توان برد گوی که پیوسته تلخی برد تندخوی. سعدی (بوستان). عقد نکاحش بستند با جوانی تندخوی و ترشروی. (گلستان). امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود. سعدی (گلستان). زهرم مده بدست رقیبان تندخوی از دست خود بده که ز جلاب خوشتر است. سعدی. کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش. حافظ. در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت جز اینقدر که رفیقان تندخو داری. حافظ. پشمینه پوش تندخو، از عشق نشنیده ست بو از مستیش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند. حافظ. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تندخویی شود
تندخوی. آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم) (آنندراج). تیزمزاج و سرکش. (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی. فردوسی. با تو خو کردم و، خو باز همی باید کرد از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان. فرخی. رو به آتش کرد کای شه تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ مولوی. در میان روز گفتن روز کو خویش رسوا کردن است ای تندخو. مولوی. به شیرین زبانی توان برد گوی که پیوسته تلخی برد تندخوی. سعدی (بوستان). عقد نکاحش بستند با جوانی تندخوی و ترشروی. (گلستان). امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود. سعدی (گلستان). زهرم مده بدست رقیبان تندخوی از دست خود بده که ز جلاب خوشتر است. سعدی. کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش. حافظ. در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت جز اینقدر که رفیقان تندخو داری. حافظ. پشمینه پوش تندخو، از عشق نشنیده ست بو از مستیش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند. حافظ. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تندخویی شود
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)