جدول جو
جدول جو

معنی تنخذ - جستجوی لغت در جدول جو

تنخذ
(تَ)
ناخدا گردیدن. (منتهی الارب). مأخوذ از فارسی ناخدا گردیدن. (ناظم الاطباء). ناخذاه یعنی رئیس کشتی شدن و این مشتق از ناخذاه که معرب ناخدای فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَءْ)
درنگ نمودن و سپس ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأخیر از امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
انقاذ. (زوزنی). برهانیدن. (دهار). رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخامه بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). خیو بیوکندن. (بیفکندن) (زوزنی). نخامه انداختن از سینه یا از بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَجْ جی)
برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیختن و بهترین را برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
آب بینی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همه آب ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَجْ جُ)
جنبیدن و میل کردن. یقال: هو یتنخش الی کذا، ای یتحرک الیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ قُ)
گذشتن چیزی از چیزی و رهانیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نفوذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد) (المنجد) : لو شئت لتخذت علیه اجراً. و این مبنی برآنست که تاء در اتخاذ اصلی باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناگوارد شدن کسی را. (منتهی الارب). تخمه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از نواحی واقع درسمت خراسان در بین چند ناحیه که از جملۀ آنهاست فریاب و ذم و یهودیه و آمل. (از معجم البلدان). شهرکی است بین بلخ و مرو در طرف بری. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنخل
تصویر تنخل
بیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقذ
تصویر تنقذ
رهایی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
نفوذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
((تَ نَ فُّ))
نفوذ داشتن، نفوذ یافتن
فرهنگ فارسی معین
دریافت مقدار پول پیش بینی شده برای انجام کاری، تاوان، بها
فرهنگ گویش مازندرانی